۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

با شایعات و خبرهای نادرست چه کنیم ؟

دفعه بعد که شایعه ای رو شنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!
در یونان باستان سقراط به دلیل خردودرایت فراوانش موردستایش بود.
روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:
سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟


سقراط پاسخ داد:
"لحظه ای صبر کن. قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تو میخواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی."
مردپرسید:
سه پرسش؟
سقراط گفت:
بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم.
اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟
مرد جواب داد:
"نه، فقط در موردش شنیده ام.
"سقراط گفت:"
بسیار خوب، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست. حالا بیا پرسش دوم را بگویم، "پرسش خوبی" آنچه را که در مورد شاگردم می خواهی به من بگویی خبر خوبی است؟
"مرد پاسخ داد:"
نه، برعکس…
"سقراط ادامه داد:"
پس میخواهی خبری بد درمورد شاگردم که حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟"
مرد کمی دستپاچه شدوشانه بالاانداخت.
سقراط ادامه داد:
"و اماپرسش سوم سودمندبودن است. آن چه راکه می خواهی درموردشاگردم به من بگویی برایم سودمنداست؟
"مرد پاسخ داد:"
نه، واقعا…
"سقراط نتیجه گیری کرد:"اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من میگویی؟
دانشمند سرشناسی نظیر ارد بزرگ نیز به حقیقتی جالب اشاره می کند او می گوید : روان خود را با خبرها و داده های نادرست به بند نکشیم .

درسی که از این بزرگان می توان گرفت این است که اگر هر سخن بی پایه و اساسی را گوش کنیم وجودمان آشفته و پریشان می گردد و آرامش خود را از دست خواهیم داد


برگرفته از : تـک پـردیــس : اولین و جامع ترین مجله اینترنتی در ایران

http://www.takpardis.com/modules.php?name=News&file=article&sid=809

نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش را یک ایرانی نوشته !!!

http://www.reyshop.com/images/chaplin.jpg



کمتر کسی پیدا می شود که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش را نخوانده باشد . نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست می چرخد . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها از پشت میکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به یاد لبخند غمگین چاپلین افتادند که جهانی از معنا در خود داشت . اگر بعد از این همه سال به شما بگویند این نامه جعلی است چه می گویید ؟؟! لابد عصبانی می شوید و از سادگی خود خنده تان می گیرد . حالا اگر بگویند نویسنده واقعی این نامه سی سال است که فریاد می زند این نامه را من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمی کند چه حالی بهتان دست می دهد ؟ فکر می کنید واقعیت دارد ؟ خیلی ها مثل شما سی سال است که به فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامه همین را می گویند : واقعیت ندارد این نامه واقعی است !!!!!

فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار می آید .


.......... ماجرا برمی گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر .

فرج ا... صبا اینطور می گوید : " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "

بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .

حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!! "

بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقیتش را می خورد. چرا که این نامه آنقدر صمیمی و واقعی نوشته شده که حتی یک لحظه هم به فکر کسی نرسیده که ممکن است دروغین باشد.
دروغین؟ اسم این کار را نمی شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نویسنده خودش هم تابحال صدهزار بار این موضوع را گوشزد کرده است. اما نکته مهم آنست که همه از چارلی چاپلین جز این توقع ندارد یعنی همه آن شخصیت دوست داشتنی را به همین شکل و همین کلام باور دارند . ارد بزرگ متفکر و فیلسوف برجسته می گوید : "در پشت هر سرفرازی بزرگی ، نگاه و سخن مهر آمیز و دلگرم کننده ی نهفته است." در درون نامه فرج الله صبا سخنان مهر آمیز و صمیمیت فراوانی دیده می شود و از این روست که تا به حال کسی بر سندیّت آن شک نکرده است با هم یک بار دیگر متن نامه را می خوانیم :

جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم . فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام. با این همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .

دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند . وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .

پدر تو ، چارلی چاپلین

http://sharemychart.com/farzadim/charts/-pHWJq7cPBB.jpg

چارلی چاپلین در کنار مهاتما گاندی


برگرفته از : طلوع
http://www.tebyan.net/Weblog/Morteza461/post.aspx?PostID=95483

بعد سوم فر گرد خوار نمودن


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

● _ فرگرد خوار نمودن _ ●

_____گلستان سعدی*____

آن کس که خطای خویش بیند که رواست

تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

آن روی نمایدش که در طینت اوست

آیینهٔ کج جمال ننماید راست

_______ *سعدی_______

«نام انسان» نماد خوبی وپاکی ودرستی ست .بعنوان اشرف مخلوقات با ذکر آنچه خداوند به تکرار به بندگان خود فرموده است آدمی ذره ای از ذات تعالی وبزرگ اوست واحساسات درون وجود وذات بشر نیزباز ذره ای ازآن چیزیست که در خداوندگار عالم موجوداست ازاینروانسان در مقام والائی چه در دیدگاه خداوند چه در عالم قراردارد از این جهت,همگان درجایگاهخود محترموارزشمند هستندواین ماانسانهاهستیم که برای خودودیگران مرزهایانسانی تعیین کرده ایم ویکدیگررادرمکانهائی قرار میدهیم که شاید شایسته ی ذات انسانی نیست وازهمین اینروست که خداوند برای آنکه بشردرظلمت سیاه نادانی باقی نماندوهمواره بهرشد وتعلیم وتربیت روح واندیشه آدمی را, بشارت داده وبه تعلیم دادن خود تاکید داده شده است .خداوندهمواره خواستاراین بوده است که انسان «حریم انسانی»خود ودیگرانرا حفظ نموده در تلاش باشد روح خودرا جلا بخشیده,ذهن خودرا روشن ساخته وقلب خود رادرپاکی عمل واندیشه نگاهداردودر نگاهداشتن «حرمت انسانی خود ودیگران» همواره کوشا باشد.به دین اسلام وهمچنین هر دینی که دردنیا بنگرید می بینید نماد خوب بودن وپاک بودن وآزموده شدن وتعلیم وتربیت فکر وعقل ونهاد وذات واندیشه چیزی ست که به تکرار از آدمی خواسته شده است از این رو انسانی که معمولا یک شبه راه صدساله رامیرود کمتر قدرت وحتی تحمل نگه داشتن جایگاه ومقام وحتی ثروتی را دارد که به این راحتی بدست اورسیده است وسرانجام کمبود علم ودانش ونداشتن تجربیاتی که باعث گردد تا بدانائی در باب مسائل باآنها برخورد کند باعث شکست ویا حس سرخوردگی او میگردد .انسان درهمه چیز میتواند آدم قابلی باشد واستعداد همه چیز را درخود بیازماید اما این بطول زمان نیاز دارد وآنان که خودرادرجایگاهی میبینند دکه دردرون میدانند شایسته ی آن نیز نیستند معمولا اشتباهات زیادی را در رابطه با زندگی ومردم انجام میدهند که همین اعمال ها ورفتارها پایه های آنان را دزجایگاهی که قرار دارد سست کرده وسرانجام چون کشتی بگل نشسته ای حتی از مرحمت خداوند وحتی آدمی بی بهره شده وهمگان اورا خوار میکنند وعلت این است که اینگونه افراد بات دیدن موقعیتها خود را باخته وبه خوار کردن ودلیل شمردن وتحقیر کردن دیگران می پردازند وانقدر خودرادرموقعیت فعلی خود گم میکنند که از خاطر می برند که این همان اوست که روزگاری اروزی جا ومقامی برتر وبالاتر را داشت متاسفانه انسانهای بسیاری چه در برابر خدا چه در برابر دیگر مردم نمک نشناس وبی چشم وروهستند وخدا آنروزی را نیاورد که اینگونه انسانهای پشت صفت ودُون مایه ای جایگاهی را دراین دنیا بدست آورند که مردمی در زیر دستان اینان اسیر خواری ذات پشت آنان شوند چرا که دیگر این عده خدا را هم بنده نیستند چه برسد باینکه بخواهند بر انسان ودیگر مردمان ارج بگذارند ودنیا فقط یکدنیاست وایسن دنیا را نیز تنها متعلق به خویش میداند وکاملا فرتاموش میکند که دنیا بر ای همیشه برای او ماندگار نیست وبه همان سهولت که چیزی را به کف آورد به همان سهولت ان وحتی عمر وزندگی خود را زکف میدهد وتمامی این رفتارها ناشی از نادانی ونداشتن علم کافی واندیشه رشد یافته در زندگیست که خواری فکر باعث خواری درعمل میبشود وحقارت درون باعث اینکه دیگران را نیز حقیر بدارد وخوار کند.اما دنیا بسیار آموختنی دارد که برای « انسان بودن» آموختن هریک آن وظیفه شرعی وبخصوص انسانی ماست که بدرستی ونیکی آنرا بیآموزیم واز خطای عمل دوری کنیم واز منابعی استفاده کینم که بدانیم تفسیر وتوضیح وعملی که بما می آموزد خود به مغلطه بردن فکر ما وگول زدن روح وبه بازی گرفتن احساس واندیشه ی ما نیست.شاعران بزرگ وامداری چون سعدی چون مولانا چون شمس تبریزی , حافظ و....بساری دیگر پندها واندرزهای ارزشمندی را به انسان داده اند دکه خواندن هریک از آنان نیز خالی از این نیست که علمی از علوم انسان بودن را آموخته در زندگی کمتر به خزا رفته کمتر دیگران را ازخود جدا بداریم وکمتر مغرور بخود کشته وبا تواضع وفروتنی همگان را دوست داشته بر اهل قشری از جامعه درهر زنگ وپوستی دردنیا وجهان وکشور خود ازد هر مملکتی ارج وارزش نهاده برای نهاد وسرشت پاک وبزرگ انسانی ارزش معنوی قائل شده واندیشمندانه وعاقلانه در زندگی خود با یکدیگر رفتار کرده حق هریک انسان را محترم بداریم وحقوق انسانی دیگران را ارج گذاشته وبر خواست خداوندی به نیکی وپاکی درعمل ورفتار وگفتار وخلوص نیت در دنیا با دیگر انسانهای روی زمین زندگی کرده همه را با خود یکسان دانسته وبر همگان محترمانه عشق بورزیمونفس واندیشه خویش را پاکیزه ومنزّه داشته در اخلاص روح واندیشه. در نزد خداوندگار خود سر بلند باشیم ودر قبال وجدان خود سرافراز.

_______پند واندرزی از: * گلستان سعدی_______

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک

با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

آهسته رو که بر سر بسیار مردمست

این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟

این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب

دل می‌برد به غالیه اندوده چادری

هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند

در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف

با نفس اگر برآیی دانم که شاطری

با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد

این بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس

در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز

در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست

ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری

تا جان معرفت نکند زنده شخص را

نزدیک عارفان حیوانی محقری

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست

ور صورتش نماید زیباتر از پری

گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود

نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر

دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد

لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست

بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس

کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

باز سپید روضهٔ انسی چه فایده

کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب

در اوج سدره کوش که فرخنده طایری

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود

بیدار باش تا پی او راه نسپری

در صحبت رفیق بدآموز همچنان

کاندر کمند دشمن آهخته خنجری

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود

راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر

در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم

چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را

گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل

با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

علم آدمیتست و جوانمردی و ادب

ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم

وز حب جاه در طلب علم دیگری

هر علم را که کار نبندی چه فایده

چشم از برای آن بود آخر که بنگری

امروزه غره‌ای به فصاحت که در حدیث

هر نکته را هزار دلایل بیاوری

فردا فصیح باشی در موقف حساب

گر علتی بگویی و عذری بگستری

ور صد هزار عذر بخواهی گناه را

مر شوی کرده را نبود زیب دختری

مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند

تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری

ترک هواست، کشتی دریای معرفت

عارف به ذات شو نه به دلق قلندری

در کم ز خویشتن به حقارت نگه مکن

گر بهتری به مال، به گوهر برابری

ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم

کون خرت شمارد اگر گاو عنبری

فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش

این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری

عمری که می‌رود به همه حال جهد کن

تا در رضای خالق بیچون به سر بری

مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ

لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری

فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل

باری ز تنگنای لحد یاد ناوری

باری گرت به گور عزیزان گذربود

از سر بنه غرور کیایی و سروری

کانجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار

بر هم شکسته صورت بتهای آزری

فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن

مسکین به خشت بالشی و خاک بستری

تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان

بردند گنج عافیت از کنج صابری

پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده‌اند

طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری

آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای

روزی نکرد چون نکشد غل مدبری

زنهار پند من پدرانه است گوش گیر

بیگانگی مورز که در دین برادری

ننگ از فقیر اشعث اغبر مدار از آنک

در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری

دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت

دامن‌کشان سندس خضرند و عبقری

روی زمین به طلعت ایشان منورست

چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری

در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر

خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری

گه گه خیال در سرم آید که این منم

ملک عجم گرفته به تیغ سخننوری

بازم نفس فرو رود از هول اهل فضل

با کف موسوی چه زند سحر سامری؟

شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک

در شهر آبگینه فروشست و جوهری

____*گلستان سعدی____

انسان در نماد شخصیتی خویش خصلتهای متفاوتی را از خود نمودار میسازد که گاه در جایگاه انسانی برازنده ی نام انسانی نیست یکی از این نماد ها غرور وکبر بیهوده ای ست که به اتکای به آن همواره دیگران را از بالا نگریسته وهمگان را کمتر وپائین تر از خود میبینید وبر همین اساس بخود اجازه میدهد که هر کسی را که همگان را خوار کرده وپشت وکوچک بشمارد درصورتی که انسانی با کمالات وبا اخلاقیات حسنّه و دانش وآگاهی ودانائی بخوبی میداند که همگان ارزشمندند وهیچکس برتر یا سرتر از دیگری نیست ودرنگاه خداوند نیز همه به یکسان دیده شده وبه یکشان از لطف ومرحمت وبرکت او بهره مند میشوند وبااینکه گاه مردمان میگویند خدا یکی را ازاول خوشبخت بدنیا می آورد دیگری راازاول تا به آخر خوشبخت این تصوری ست که عاقلان وانسان های دانا هرگز آنرا باور نداشته و میدانند که هرکسی نان بازو وعمل خود را میخورد وهرچه بیشتر درزندگی تلاشی درست را انجام دهی موفق تری وحال آنکه انسانهائی کهاز مقامی پست به جایگاهی بزرگتر میرسند معمولا از نمونه افرادی میشوند که حقارتهای کشیده دردوران پستی وکمبود هخا ی ناشی از آن آنان را چنان در دنیای دون وپست خود بتاز نگاه میدارد که کمی قدرت وکمی شهرت وکمی احترام باعث میگردد که خویش را باخته تصور کنند براستی بزرگی از بزرگان عالمند وهمگان زیر دستان او وهمین تفکر است که بیش از هرکه خود اورا خوارمیدارد

______ غافل ز خویش ________

کسی که دلی را, شکسته , خوار میدارد

نگاه خسته دلی را ,به گریه , زار میدارد

کسی که راه محبت , نمی شناسد باز

اسیرِ پستیِ دل مانده , بی خبر زین« راز »


که دل شکستن عالم, نه ذاّت انسانی ست

مُریدِ پَستِ جفا بودنی, ز نادانی ست !

کسی که غافل از خود وبی خبر ز یاد خداست

چه ساده برده ز خاطر که زندگی فانی ست


واو که به دنیا, ستم روا دارد

به نقش حقارت « خودی » جدا دارد

کسی که به پندار او, همه خوارند

عداّوتی به حقارت , به آن خدا دارد


سرشت خشم وعداوت ز ذات حیوان است

ندیده نقش وجودش که روح حرمان ا ست

ز دونی وپستی ,به خود نمی بیند

که او به نقش حقارت « خود» ازاسیران است

____سروده ی : فرزانه شیدا_______

*- خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهد انجامید . ارد بزرگ

*- تنها کسی که موجب خواری همیشگی ما می گردد خود ما هستیم . ارد بزرگ

*- سرچشمه خوار کردن دیگران ، از بی شرمی و بی ادبی ست . ارد بزرگ

*- کسانی که دیگران را با بی ارزشترین واژه ها به ریشخند می گیرند ابلهانی بیش نیستند . ارد بزرگ

*- آنانی که چیزی برای گفتن ندارند با لودگی و ریشخند تلاش می کنند خودی نشان دهند . ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

●پایان جلد چهارم بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●فرگرد خوار نمودن ●

به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خوار نمودن*

بعد سوم فر گرد ترس


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

●_ فرگرد ترس _ ●

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست

پنداشت که مهلتی و تأخیری هست

گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند

گو رخت منه که بار می‌باید بست

______* از رباعیات گلستان سعدی_____

ترس نیز یکی دیگر از مجموعه احساساتی ست که دردرون بشر ودر ذات بشر بودیعه گذاشته شده است وبواسطه ی آن انسان میتواند در مقابل هرچه امنیت اورا بخطر می اندازد از خود دفاع کرده ویا از آن پرهیز کند معمولا ترسهای معمولی بشر از چیزهائیست که به ندرت در زندگی ممکن است اتفاق بیافتد از جمله بلایای طبیعی چون سیل وزلزله و... ودیگر ترس های کوچک وبزرگ نیز در در انسان براثر تجارب او تولید شده وقوّت وضعف میگیرد,هرگز انسانی از لحظه ی زاده شدن ذاتا ترسو بدنیا نمی آید بلکه ترس را از دنیای اطراف خودمیآموزد وبااینکه خنده وگریه دردرون آدمی در ذات به گونه ای نهاده شده است که لزومی باین نیست که یاد بگیریم چکونه بخندیم یا چگونه گریه کنیم ترس هم در زمان خود احساساتی چون طپش قلب ویا رنگ باختن وامثال اینرا در خود دارد.اما شدت وضعف این ترسها ودائمی شدن آن بر اساس محیط پیرامون شخص رشد کرده برای عده ای جز خوی وخصلت آنان میشود وگاه این عده با ترسهای خود عمری زندگی میکنند معمولا انسان ترسو نمیتوانددرزندگی خود گامهای مثبت زیادی بردارد چراکه محتاط بودن واحتیاطهای او بیش از اندازه های طبیعی ست وهمین باعث میگردد که شخص کمتر در زندگی رشد وپیشرفتی داشته باشد در فرگردهای گذشته بارها علتهای ترس وکمرو بودن وخجالتی شدن را توضیح داده وافزوده ام که زندگی برای هر فردی به شکلی معنا پیدا مکیند وافکار او را میسازد که آنرا تجربه مبکند شما اگر در زندگی خود با افرادی بسیار محتاط زندگی کنید خواه ناخواه انسانی محتاط بار می آید واختیاط در شکل عقلانی ومرز بندی شده یخود شرط عقل است ومحتاط بودن از عاقل وفرزانه بودن.

____* گلستان سعدی____

بشنو به ارادت سخن پیر کهن

تا کار جهان را تو بدانی سر و بن

خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن

تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن

____* گلستان سعدی____

اما زمانی که این احتیاط بگونه ای باشد که شما بیش از حد ازهمه چیز درترس ودلهره باشید آنگاه قادر نیستید به شکل طبیعی زندگی کنید ودنیا به هر شکلی که باشد درنهایت ارامش یا درطوفان برای شماجز یک پیام نخواهد داشت وآن اینکه دنیاجای ترسناک ودهشتناکی ست که میباید در آن مواظب بودواحتیاط کرد ودر ذهن چینی تصوری خواهد نباید به کسی وچیزی بیش ازحداطمینان کرد چون ممکن است خطرناک باشد یا اینکه نباید زیاد از محدوده هائی عقلانی ساده ,خارج شد مبادا در خطر باشیم وافکاری همانند این که مانع پیشرفت آدمی شده ودرهمه یموارد چون دیواری درجلوی ما وچون شبحی در پشت یا درکنار یا دردردون دل ما همراه ما خواهد بود وناگزیر از انجام بسیاری از کارها دوری جسته واز آن چشم میپوشیم کارهائی که در ذهن ما خطری ست ونباید انجام شود اما در فکر یک انسان معمولی نه تنها خطرناک نیست بلکه شاید هیجان انگیز نیز باشد یا تجربه ای یا پیشرفتی را بدنبال داشته باشد انسانهای ترسو کمتر به ترس درون خود اعتراف میکنند چراکه از وجود چنین احساسی دردرون شرم دارند ومیدانند که اشکالی درکار است واگر ازاین مورد غافل باشد بیمارانی هستند که هم برای خود هم جامعه ممکن است مشکل ساز باشند چراکه احتطاکاری بیش از حد آنان شاید حتی آشیب هائی را برای خودو دیگران فراهم آورد که جبران ناپذیر است زیاد روی درهرچیز وافزایش بیشاز حد ومرز هر احساسی حتی اگر آن احساس عشق وعاطفه ومحبت باشد میتواند زیان آور باشد وباعث آزار خود ودیگران چون بطور معمول هرچیزی حدودی برای خود دارد ووقتی از مرزها عبور کند باعث ناراحتی شخص واطرافیان او میشود در نتیجه ترس هائی که بطور معقول آأمی را حفظ واز خطری حمایت کنند کاملا منطقی ست وجزئی از نهاد آدمی اما اگر ازحد گذشت می بایست بدنبال علت ومعلو وچراه ای برای ان بود مثالهای بسیاری برای هریک از آنچه نوشتم میتوانم بیاوردم که در گذشته نیز ذکر کردمداشتم پدر ومادری بیش از حد محتاط ویا ترسو صدمه روحی مشابه ای را نیز به فرزندان خانواده وارد میکنند صدمه های اجتماعی که اتز سوی انسانهائی بدیگران وارد میشود که طی آن انسان دیگر ازاعتماد کردن واطمینان داشتن بترسد نیز بگونه ای دیگر صدمه ی روانی بر بشر وارد دکرده است وحتی دورغگوئی های کاری واحساسی وعاطفی مثل کلاهبرداری ها و بدخواهی های نوع بشری یا عشقهای دورغین ودوستت دارم های بی دلیسلی که حقیقت ندارد همه وهمه روح انسانی را به قهقرای فکری خود کشانده است بطوری که انسان امروزی با تمامی داشته ها وپیشرفتهای جهانی بیش از گذشته از دنیا وجامعه ی خود میترسدچراکه وسعت صدمه زدنها نیز براثر همین پیشرفتها برای آدمی بیشتر گشته است وراههای صدمه زدن وکلاهبرداری کردن وساستفاده ی انسانها از یکدیگر نیز به همین نسبت پیشرفت قابل توجهی داشته است واگر شاهد دنیسائی هستیم که درآن کسی حتی درمحیط درونی زندگی خود ودرخانواده ی خود نیز اعتماد صدردصدی به مادر وپدر ویا دیگر خواهر برادران خود ندارد همه بر آمده از دنیائی ست که آموخته است که اول بفکر خود باش اگر چیزی برایت ماند بدیگری هم برس واگرنه فقط به فقط به فکر راه افتادن امورات خودت باش ودیگران را به حال خود واگذار واین با خصلت واقعی انسانی جور ویکسان نیست

____* گلستان سعدی____

چشم از غم دل به آسمان می‌گریم

طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند

بر عمر گذشته همچنان می‌گریم

بر عمر گذشته همچنان می‌گریم

_____از رباعیات سعدی____

ازاین نظر است که انسان امروزی تنهائی وبی کسی را درجمع خانواده ی خود نیز بیشتر از غربت زده ای احساس میکند که درتنهائی بسر میبرد وترسهای ناشی از تنها ماندن وصدمه خوردن نیز چنان روح انسانی را الوده ی خویش ساخته است که کمتر کسی بدید ونگاه اعتماد واحساس امنیت با دیگری به سخن نشسته ویا حتی درمقابل مهر ومحبلت وعشق دیگران نیز جبهه گرفته میترسد مبادا کاسه ای زیر نیم کاسه باشد ودر اینچنین دنیائی آنکه هنوز قلب خود را سرشار از عاطفه ها میبیند ازدیدن اینگونه دنیائی که درآن با احساس خود تنها مانده وکسی را درجوابگوئی عاطفه های واقعی خود پیدا نمیکند بسیار تنها تر ازهمه احساس میکند چراکه میداند دنیا ی آدمیان امروزی به چشم یک انسان معمولی باو نمی نگرد ونگاهها وافکار برروی او معمولا یا بر این اساس است که بگویند طفلک عجب احمق ساده ایست که هنوز در دنیای ماقبل تاریخی سیر می کند و هنوز خیال میکند مهر ومحبت هنوز دراین دنیا جواب متقابل دارد وهنوز چوب دنیا ومردمش را نخورده یا شایددلش نشکسته است تا بترسد ازاینکه مهربانباشد و مهر بورزد وبه مردم وبشر خدمت کند یا اینکه میگویند کاسه ای زیر نیم کاسه ی اوست شاید از آنهاست کهبه حربه محبت با پنبه سر می برد یا بگویند این شخص از آن کلاهبردارهای حرفه ایست که بهترین راه را برای نفوذ به قلبها انتخاب کرده است که مهر ومحبت سنگ را هم اب میکند ____ در گذار زندگی _____

یک سبد خیال یک دوجین آرزو

صد گرمی امیـد

قلبی باندازه مشت دستهای تو

طپش هائی در هر ثانیـه

و سـالهای زندگـی

با چند آلبوم خاطره

چند دوست ماندنی

بسیار دوستان رفتـه

و نام تو فراموش کـرده

چندین کتاب در کتابخانهء خاک خورده

دفتر و دفاتری از آنچه گذشت

با نام خاطرات من!

یا شاید چند دفتر شعر و نثر

اگر شاعر بوده ای...

یک جاده با راهها و بیراهه های بسیار

هزار اتنخاب در خیابانها و کوچه ها ی شهر

برای رسیدن بآنجا که می باید

... رفت و رسید...!

تصمیمی گاه درست گاه نادرست

گاه در شوق رسیدنی دوان دوان

گاه خسته از دویدن سلا نه سلانه

دیدن چهر ه های آشنا و غریب

روی گرداندن دوستی

که روزی درب خانه ترا ول نمیکرد

و امروز نمی خواست

نگاهش بر نگاهت بیافتد!

رنجشی در دل تو ,رنجشی در دل او

آنگاه که روبروی هم در آمدید

بی هیچ نقشه قبلی

...و زندگی ست این!..

و بهتر آنکه ز آغاز

بی خبر باشیم پایان را

همان بهّ که خدا بداند انتها را

از اضطراب نگرانی آشفتگی ها

بگذار دل بحال خود باشد

بگذار فردا خود بیاید

هر آنگونه کّه خود میخواهد

بگذار حتی اندیشهء آنچه آزارت میدهد

« ترسی »که از شکست

طپشهای قلب را

شب و روز دو چندان میکند

و نشستن آسوده را ناممکن

ز بافتهای درونی بدن

سلولها و اتم های وجود... دور بماند!

عـاقلانه نیست

اینگونه با خویش به سر بردن

خـــود خـــوردن و در «اضطــــراب ثانیه ها »

لحظـه لحظـه آب شدن

در ذهن خویش سخن گفتن و

امکان و نا ممکن را

زیـرو رو کـردن

برای حدس :« چه خواهد شـد؟»

...یکروز با یک سبـد خیـال

با یک دوجیـن آرزو

صد گرم امیــد نیز

کفایت نمی کند, ایستادن را

قدرت راه رفتن را ...روز دیگر

هرچه سبد داشته ای ...خالی ست

و یک آرزو با ذره ای امیـد

با تمامیت نور خورشید نیز

لحظه ای فردایت را روشن نمی کند

یکروز قلبی باندازه مشت دست تو

اعتصاب خواهد کرد

و فریاد خـواهـد کشید:

دیگر بس است مرا دیگر بس

و دل خواهد گفت :

دیگر نمی خــواهم در« اضطـراب »سینــه ی تو

خود را به سینـه کوفتـه

خون را که مایه حیات توست

در سینه تو راه برده

سم آشفتـگی های ترا

به گلبولهای سفید

حمایت دهنده ات باز رسانم

که او نیز در بیقراری های تو

مغـــلوب گــردیــده است

و آخر چه سود اینهمه آشفته زیستن ؟!

بگذار فردا برای فردا باشد

بگذار خـدا بخواهد فـردا

شـادی تو باشد

و رضـای او, رضـای تو

و بگذار به حال خود باشم!

خدا نیز ترا نخواهد بخشید

که باواعتـماد نکرده

به او واگذاری, فردایت را

وآشفته زیسـته ای

در " چه کنم های زندگی " !

عمر خود کوتاه مکن در «اضطراب ِ» فردا

مبادا فردائی را نبینـی

در دست اوست هر چه هست

بگذار در دستهای او بماند...

آن سبد خیال با یکی دو آرزو,مشتـی امید

ترا بس ,که امروز را سر کنی

در آرامشـی .

______از دفتر آشیان شعر: فرزانه شیدا_____

ودنیائی خالی ازمحبت که نیازمند امثال اوست راحت برای اینگونه ادمها آغوش باز میکند واورا بخود میپذیرد. مهمولا پنهان داشن ترس یکی از خصائصی ست کهشخص ترسو در ان تبحر دارد واز شرمی که بابت این موضوع دارد اتفاقا آدمی پرخاشگر خواهد شد که بدینوسیله سعی میکند دیگران را ترسانده از مخالفتهای باخود جلوگیری کند وبا ایجاد همان ترس درونی خود در دل دارد دیگران را تحت سلطه خود در بیاورد .

________گلستان سعدی ______

امروز که دستگاه داری و توان

بیخی که بر سعادت آرد بنشان

پیش از تو از آن دگری بود جهان

بعد از تو از آن دگری باشد هان

_____ از *رباعیات سعدی______

چنین انسانی با کمترین داد ویات با پرخاشگری متقابل بر سرجای خود مینشیند وساکت شده ودم خودرا جمع کرده وحتی سریعا رنگ باخته وبه تعبیر وتفسیر کردن رفتار خود میپردازد که دچار درگیری نشود وحتی سریعا عذرخواهی میکند چراکه از هر تنش ورفتار تندی وحشت دارد وبرای همین همواره باید مراقب باشیم آنکه با ما تند وبد صحبت میکند آیا انسانی درکل بد زبان وپرخاشگر وبداخلاق است یا ترسوئی که از همه چیز ترسان است وحالت دفاعی ذهنی او پرخاشگریس های بی جاست تا بتواند کارخود را بی دردسر پیبش ببرد ومعمولا نیز زنانی که اینگونه افراد با یاری دیگران ویا باهمین رفتارهای تند خود را بالاکشیده تصور اینرا پدید میآورند که انسانی قوی وصبور وبا تدبیر هستند وبر منسب ومقامی جایگزین میشوند ار اختیارات خود معمولا به گونه ای نادرست استفاده میکنند چراکه اینگونه افراد جنبه موقعیت ومقام را نداشته وبرای آنکه می ترسند این مقاتم را ازکف بدهند با ایجاد ترس در دل زیر دستان وسواستفاده از موقعیتها به شکلی زیرکانه سعی در قوی کردن پایه ی خود دراین مقام وجایگاه را دارند. وزمانی که بر حسب روزگار کار انسان به زیر دست چنین آدمی ترسو می افتد که ما یا از چگونگی احساس او بیخبریم ویا اینکه بخاطر آنکه او بالاتر ازماست مجبور به اجرای دستورات او هستیم باید همیشه انتظار این را داشته باشیم که شکست کاری او وخود را شاهد باشیم چراکه اینگونه انیسانهائی طاقت مقاومت با مشکلات وسختی ها وبیرون کشیدن خود را از آن نداشته سریعا جا خالی میکنند وترس حتی از شکست بیشتر باعث شکست آنان میشود انسان ترسو اگر اعتماد بنفس قوی داشت ترسو نبود ودر بسیاری مواقع این شکل ترسو بودن جان شخص را نیز به خطر بیشتری میاندازد برای مثال درجنگها ویا مواردی که دیگران به شخص ترسو بی خبر از درون او تکیه واتکا کرده باو اعتماد میکنند.ترس در مواردی انسان را از خطا باز میدارد اما در بیشتر موارد باعث عقب نشینی هائی در زندگی میشود که انسان نیازی به آن در عمر کوتاه خود ندارد وبیشتر نیازمند وپیشرفت وادامه راه زندگی با شهامتو جسارت است تا نرسهائی که مانع رشد انسانی میگردد

___ «هراسی نیست »______

مرا تا دل سپردن های یک عاشق ببر با خود

و بگذارم ...,که سر برسینه ات یکدم بیآسایم

وبا قلبم بگو از اوج پرواز ی بسوی عشق

که هرگز دل نمی ترسد بگیرد اوج پروازی

مرا از عاشقی هرگز هراسی نیست

مرا ترس از دم تقدیر غمگینی ست

که قلب آسمانش را نیابم همچو روح آبی ام

بی تکه های ابر غمناکی

و تنهائی بخواند قصه ء شب را بگوش قلب غمگینم

مرا ترس از شب غمگین تنهائیست

که در آن سوسوی صدها ستاره میدرخشد در کنار ماه

ولی حتی یکی از اینهمه کوکب

برای بخت غمگین دل من نیست

مرا با خود ببر تا آسمان آبی عشقی

که در آن قصهء پروازهای عاشقی ها را

هراس یک قفس یا تیر دشمن نیست

مرا با خود ببر در فصل کوچ مرغک پرواز

که راهش گرچه طولانی

ولی پرواز بالش را نهایت نیست

مگر تا مقصد آن لانه ی عشقی

که هرگز قلب او را بی سبب نشکست

به کنج بودنی آرام

مرا در بیکران عشق خود آنگونه راهی کن

که پروازم فقط تا لانهء عشق تو پروازیست

پر از شوق رسیدنهای دل

در مرز شور واشتیاق با تو بودن ها

دلم لبریز عشقی غرق غوغاهاست

هراس من ولی عشق وتمنا نیست

هراسم بی تو ماندن در غروب کوچ پروازی است

مبادا بی تو پر گیرم به ناچاری

به اوج بیکسی های دلی غمگین ,به تنهائی

مرا از عاشقی, هرگز هراسی نیست

که دل خود بیکران عشق ورویاهاست

و بگذارم

و بگذارم که در اوج همان پرواز

به پیوندی دگر در تو درآمیزم

به وقت دل سپردن ها

وگر مرغ دلم سر را فرو برده ست

به زیر پال پروازش به غمگینی

ز آنرو نیست که میترسد بگیرد اوج پروازی

مرا از عاشقی هرگز هراسی نیست

که پروازم پر از بال سپید مرغهای

راهی کوچ است

برای پر زدن در آبی پرواز عشقی جاودان

آندم ,که هم پرواز بال پر زدنهایم

تو باشی تو.

18/بهمن ماه 1385/ سروده ی فرزانه شیدا_______

در بسیاری نواقع ما از این میترسیم که دیگران باعث آزار ما باشند ودر راه زندگی دامهای آنان صدماتی به انسان وارد کند اما همواره نگرانی وترس های بیمورد زمانی که هیچ اتفاقی نیافتاده است وپیش بینی های پیشاپیش بر سر هر مسئله ای که دقیقا فرق نمیکند چه باشد اما بیهوده به اضطرابها وترسها ونگرانی های بیمورد می انجامد وروح ودل را تصعیف میکند همه وهمه جز این نیست که انرژی مثبت آأمی صرف در مسائولی سود که لزومی بر آن نیست.با تکیه بر خداوند اعتماد در درجه ی اول باو وسپس بخود میتوان موفق بود واگر روی نیزاظطرابب ما واقعیت پیدا کرد بهتر سات همانروز برای آ« چاره ای بطلبیم وپیشاپیش به استقبال رنجها ونگرانی ها واضطراب وترس های بیموردیی نرویم که نمیدانیم آیا اتفاق خواهد افتاد یا خیر اسنان عاقل دئرزمان لازم به اندییشه وتدبیر در مسائل می پردازد وتا زمانی که چیزی اتفاق نیافتاده است خود را بااندوه وغم ونگرانی وتری بی دلیل از کار وزندگی ونیانداخته به امروزی می اندیشد که هم اکنون در اختیازراوست وتا ساعاتی بعد وبعدتر هع تا زمانی که اتفاقی رخ نداده دلیلی ندارد درترس ودلهره باشیم وبهتر از لحظه ها را پاس بداریم مباداکه این لحطه آخرین لحظه ی بودن ما باشد هیچکس از دمی دیگر باخبر نیست در نتیجه غم بیهوده خوردنترس بی دلیل داشتن یا ترسیدن حتی از چیزهای بیهوده تصعیف روحی ست ک به قدرت روحی مانیازمند است تا شفا گرفته ودلآرام گیرد وبه زندگی در راه درست خود را به سرانجامی خوب وشادی اورهنمون شود.

_______گلستان سعدی ______

تدبیر صواب از دل خوش باید جست

سرمایهٔ عافیت کفافست نخست

شمشیر قوی نیاید از بازوی سست

یعنی ز دل شکسته تدبیر درست

________گلستان سعدی ______

*ـ سربازی که می ترسد ، جان خود و دیگر سربازان را به خطر می افکند . ارد بزرگ

*ـ‌ چه بیچاره اند مردمی که ، قهرمانشان بزدل است . ارد بزرگ

*ـ‌ برای دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن . ارد بزرگ

*ـ خردمندان ترس را هم به بازی می گیرند . ارد بزرگ

*ـ ترس می تواند پیشرفت و رشد به همراه آورد اما این پیشرفت هم در نهایت توان آرام سازی روان آدمی را ندارد ، سخن دلنشین خردمندان دل ها را آرام می کند . ارد بزرگ

___________پایان فرگرد ترس ___________

به قلم : فرزانه شیدا



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ترس*


بعد سوم فر گرد انتقام


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

● _ فرگرد انتقام _ ●

نه هر که ستم بر دگری بتواند

بی باک چنانکه می‌رود می‌راند

پیداست که امر و نهی تا کی ماند

ناچار زمانه داد خود بستاند .

از: رباعیات سعدی_____________________

واژه ی انتقام, واژه ی ترسناکیست واز آن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبد دلی بر میخیزد

حضرت علی (ع*) سلام میفرمایند : در بخشش لذتی ست که در انتقام نیست.

واین جمله به تنهائی گویای بسیاری از چیزهاست که لزومی حتی بر تعریف آن نیست که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشد بایدقلبی بزرگ باشد واگر جز این بود نمیتواسنست گذشت وبخششی از خود نشان دهد وآنکه در فکر انتقام است ودر چنگال خشمها وکیسنه ها گرفتار بی شک انسان کوچکی ست که در کوته نگری خود ,دیدگاه ی بسیار محدود دارد ووسعت نگاه او زیاد گسترده نیست چراکه انسان کوته فکر انتقام را چاره راه خشنود شدن خود میداند اما اگر قلبی مهربان داشت حتی بر دشمن خود نیز نمیتوانست ازاری وارد کند عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که بااینگونه بزرگان درجنگند جز از سرحسادت وکوتعه نظری وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنها بر این گوره دل میسوزانند وآنان را بر دیدگاه کوچک خود سرزنش نمیکنند وحتی در دل آنان را می بخشند چراکه درافتادن با ضعیف تر ازخود نه تنها انسانی نیست بلکه عاقلانه ومنطقی نیز نیست .اگر روزگاری نیز کسی همسطح وهم مرام ما نیز کاری را انجام دهد که در قبال آن صدمه ای شدید چه روحی ومعنوی چه مادی برما وارد آید باز انتقام راه عاقلانه ای نیست چراکه با انتقام نه تنها چیزی به انسان باز نمیگردد بلکه بر شدت کینه ها وبدی های این دنیا افزوده میشود و آسیب رساندن به دیگری به هر دلیلی از آنروست که فرد متقابل درمقابل او احساس ضعف میکند وگرنه نیازی به رساندن آسیب به کسی نیست.

________از : رباعیات سعدی ________

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

دلتنگ مشو که دوست می‌فرماید

بر یار ذلیل هر ملامت کنید

چون یار عزیز می‌پسندد شاید

________از :* سعدی ________

اینکه ما درمقابل کس وکسانی از خود دفاع کنیم چیزی ست که در نهاد آدمی جای دارد اما انتقام شکل دفاعی ندارد وبرای جلوگیری از زیان نیست که خود آسیب رساننده وزیان بار است وهیچ عاقل مرد وشیرزنی در زندگی با زیان رساندن بدیگری چه خود باعث آن باشد چه دیگران شاد نمیشود, که همواره از ظلم وستم بر دنیای کینه وانتقام وبدخواهی ها ی دنیا ومردمی درد میکشد وبر حماقت آدمی افسوس میخورد که درزمانی که هریک از ما می بایست هم وغم خود را به خودسازی وبازسازی دنیائی صر ف کنیم که از آن خود ما وفرندانونسل اینده ی ماستوهرچه بدست آوریم نیز سعادت فردای فرزندانکام خواهد شد وقت خود را به این تلف کنیم که برنامه ی جنگی را پایه ریزی کنیم چه کشوری با کشوری باشد چه انسانی با انسانی که دنیا جهت خرابی ساختته نشد که خداوند آبادی ان را ازانسنن میخواهد وهمواره نیز آنان که آبادکنندگان واقعی زندگی بوده اند بیش از دیگران صدمات این زندگی را ازسوی همین بشر دیده وباز نیز از بزرگی وفضلیت خود این عقل های کوچک وضعیف را بخشیده اند

____ ...و ما, چون قایقی ,جا مانده از دریا....___

گریزی نیست

نگاهم را گریزی نیست

ز ظلمت خانه شبهای اندوهم

بسوی روشنی های سحر

در بامداد روشن فردا

که آخر نام ،،امروز ی ،، دگر بر خود گذارد باز!!

ز فرداها دگر سـیرم

ومیخواهم دلم را در خـفا

در ظلمت آن تک اتاق کـهنه ء دیرین

ز چـشم آنهمه کاوشگران،، بی خبر از خود،،

ولی در خـوش خـیالی های دانائی

زاسـرار نـهان ،،مـردم در خـود،،

که جز مشـتی سـخن بافـی ..نـدارد پایـه واصـلی

همـیشه تا ابـد پـنهان کنم در تک اتاق خـویـش

واشـکم را به ظـلمت ها کـنم جاری!!!

چه بـیزارم زاین سـان مردمی

از سرزمین ومـأمن عـشق ومـحبتها !!

در ایـرانم ویا با نام ایـرانی!!!

چه بـیزارم ز اینـسان مـردمی

غـرقه به خـودخـواهی!!

وحـتی ازخـود واز زنـدگـی غـافـل!!!

دگر حتی نمـیخواهم

که دستی از سر مهر ومحبت نیز

نم اشک دلم را

ازشـیار چهره ی غـمگین وغمبارم بسازد پاک!

دلم آزرده شد از مردم ناپاک!

مرا با مردم دنیا...

چه خـوبان وچه بدخواهان

دگـر هـرگز نباشـد کار و فردائی!!

مرا با این جهان غـرقه در ظـلمت

که خـورشیدی به قـلب آسـمانش

مـیدرخــشد لیک بی نور است

،، ز ظـلمت های چـشم کور انسانـی ،،

دگر کاری نباشد از سر حتی... تـفــّـنن نیز!!

مرا درخلوتم در ظلمت شـبهای انـدوهـم

اگر جز سردی غمها... بُرودت های تنهائی

وا جز «آه سردی», از دل افسرده ومغموم

پس ازاین,همـنشینی نیـست

ولی اینگونه آزادم

که من اینگونه بی قید و رها

از دشمنی های جـهان هـستم

اگرچه سوزش دردی

درونم را

لبالـب غـرقه در غــم میـکند

از یاد این دوران

زاین دُون مـردمـان خـالی از ایـمان!!

رهــایم بعد ازاین امـا ...

دگـر از قـید وبـند اینـهمه تزویر

رها از دیـدن صـدها دروغ تلـخ

هـزاران جـور انـسانی... هـزاران درد بی درمان

وصدها مردمـی.. وامانده در درد وپریشانی

نگاهم تا درون سینه ام از درد میسوزد

ودسـتم را توانی نیـست

که بگشایم دمی بر غـصه های تلخ انسانی

که خود هم یک بشر... یک بنـده ء خـالی زقدرتها

وسـرشار از غم دنیا

هنوزم, همـچنان در سـینه میـسوزم

زاین فرق و تفاوتها!!!

وشــب را دوسـت مـیدارم

که گر نوری درونـش نیست

تـظاهر بر درخـشـش هم نخواهد کرد!!

وپنهان هم نمیسازد

که جز ظلمت ندارد در دلش رنـگی

ویـکرنگ است

وصدقش را ،،هـمین ،، پُر ارج میسازد!!!

ولی ،، روز, ودرخـششهای خورشیدی

که روشـن ساز وپرنور اسـت

ندارد این توانائی...

که گوید بردل سـاده لوح انـسان

که در ظـلمت فـرو رفتـیم!!!

که در تاریکی روح نگون بـختی

همــیشه در میان صدهزاران مـردم خـاکی

غـمین وبـی کـس وتـنها وبـی یـاریـم!!!

بـدردی هـمچنان پـابـند وزنـجیرو گـرفـتاریم

و اینـها جـز فـریبی نیـست

که ما در ظـلمت وجُـرم وگُـنه غـرقیـم

وخـورشـیدی به تـزویـروریـا

بر هـر گـناه تـیره انـسان

ز رحـمت نور مـیپاشـد!!!

خـداوندم , بـزرگی غـرق رحمت هـاسـت

که اوهـم , همچنان می بــیند و

هــمواره در هـرروز انـسانی

گـناه تلخ انسان را,تماشائی دگر دارد

وهـمواره بسی بخشنده وپُرمهر

امیداین بشر را,همچنان دارد جوابی

در پس هر یک دعـای او!!!

کـه او یکـسر همه بخشش ..که او یکسر هـمه

مهر ومحبتهاســت

خـدایم ..مظهر لطف و عطوفت هـاسـت!!!

و صـد افــسوس.....

ز این نــیرنگهای تلــخ وغـمباری

که چــشم آدمی را لحظه ای از آن گریزی نیـست

ومـن هـم باز می بــینم

به نــوری درخــفا ,اما

که یک تاریکی مطلــق ...بروی روح انسانی ست!!!

***

چنین نـوری نمیخواهم

نمیخواهم که منهم

چون هـمه مردم به خـود هـم نیز

دروغـی گفته و در روشــنی های,هــرآنروزی

ببندم چشم خود بر آن حقایقها

ویا چون دیگران.. تنها ...

به کـوش های رنج وغصه و اندوه پنهان

جهان ومـردمم باشـم!!!

کـه در این آشکارادردِانسـان هم

نــبوده ,هرگـز امـا, یکّه درمانی!!

مرا درسـینه غـمگین بـودنم کافی سـت !!

که پنهان غصه ی دیگر کسان را

ارج بـگذارم

وگر کاری ز دستم برنـمیآید

نمک پاش دل مردم نباشم باز

ورنج دیگران را

رنج واندوه دلـم دانـم!!!

ودر خلوتگه خـود

برهمه دلهای غـمناک جهان خوانم

دعــائی را...که زآن قلب خدا هم بـنگرد...

انـدوه ورنـج وغــصه ما را

که در ایـن بـودن غـمبار

هـمه تـنها دلی غـمبار و درد آلود وغــمگینیم

همه افـسرده ازاین بی بها دنـیای پرکین ایـم

جهان یکسر نمی ارزد

به رنجی اینچنین

درروز وشبهای مـنو دنـیا

ولی افــسوس

جهان تلخ وغـمگینی سـت

جهان تلخ وغمگینی سـت!!

و ما چون قــایقی جـا مــانده از دریـا

هــمه وامـانده در دنـیا....

فقـط وامـانده در دنـیای غمگیـنیم

۲۸ /آذر /۱۳۶۴

___سروده ی :فرزانه شیدا____

انسان دانا وعاقل ,کسی ست که نهادی قوی دارد ونهاد قوی نیازمند انتقام نیست بزرگان ادیان وعلوم دنیا هریک به سهم خود برای همگان از بخشش بسیار گفته ونوشته اند وهرگزدر هیچ کتابی وهیچ نوشتاری از اندیشمندان وبزرگان وافرادشایسته ی دنیا شما کلامی به انتقام نخواهید شنید.وجمله بزرگان عالم میداند که تنها انسانهای پست ودون وکه خالی از گامی صفت واندیشه هستند تن به انتقام میدهند وبدنبال انتقام هستند درواقع دنیای کوچک این افراد بقدری محدود است که در نگاه این عده هرگز کسی ارزشی ندارد و کمتر کسی را در دنیای خودخواهانه و وخودپرستانه خود ارج مینهند چراکه در ذهن این افراد هیچکس بحد خود آنان مهم نیست ولی در دنیائی که مردمان آن با فرهنگی غنی رشد کرده باشند وبه روابط اجتماعی وارتباطات ارج نهاده همگان را محترم بدانند کمتر خواهیم دید که اشخاص حتی بفکر انتقام بیافتند میدانید که بدترین انسانهای تاریخ نیز بر اساس انتقام برگه های تاریخ را به زشتی اعمال خود با کشتار دسته جمعی ویا پنهانی مردم دست زده اند هیتلر یکی از آنان است که درورایات میگویند علت نفرت او از جهود ها این بود که درزمان کودکی درمغازه ای کار میکرد وصاحب آن مغازه ازائو سو.استفاده جنیسی میکرد به همین دلیل تنفر او ختم به شخصی نشد که باعث رنج وآزار او بود بلکه خشم خود را وسعت داده از تمامی جهدها نفرت داشت وهرگز نیز در تصور او جا نگرفت که هرکسی خود مسئول اعمال خویش است وبه کناه یکی دیگری را بدار نمی آویزند وهمه را به یک چوب نمیزنند که درتمامی جامع دنیا وادیان دنیا نیز اسنانهای خوب وبد فراوانند اما اینکه من چه باشم, دنیایم را می سازد.اما افرادی چون هیتلر ازجمله کسانی هستند که شر وجود ایشان تاریخی را به سیاهی مرگ وگشتار میکشد اینکه بسیاری از سیاستمداران تاریخ درقبال مختالفتها به کشتار مخالفین میپردازند ومعمولا نیز اینرا تا مدتها پنهان میدارند اگرچه همیشه بنام دفاع ملی از آن نام برده شده است اما دراصل تاریخ ثابت کرده است که اینگونه رفتارهای عیر انسانی نه تنها دفاع ازخود نیست بلکه انتقام گرفتن از مخالفینی است که ایده وخواست اووآنان را نمی پذیرند وبا اندیشه ی آزاد دشمنی میکنند واگرچه در پشت پرده های تاریخ بسیارند ظلم وستم هائی که سردمداران کشوری بر مردم وملت خویش روا داشته اند وبسیاری حتی درجوامع پیشرفته تا سالهای بسیار دور پنهان میماند اما هرگز هیچ چیز پشت ابر باقی نمیماند وهمانگونه که « صدام » از عرش برین خود برچوبه دار گردن شکست هرکس جزای عمل خود را نیز پس میدهد وانسانی که بهر دلیل به فکر انتقام باشد درواقع معنای دوست داشتن را فراموش کرده است واجازه داده است که قلبی ناپاک وسیاه دل اورا نیز تیره سازد انسانی که با تنفر وانتقام زندکگی میکند انسانیست که معنای دوست داشتن را زیاد برده است ونمیداند ونمیتواند بفهمد که دراصل برای چه باید دوست بدارد وچرا باید همگان را دوست بدارد اما همینقدر کافیست بگوئیم چرا دوست نداشته باشیم بخصوص وقتی از بسیاری از انسانها که کاری بکار ما ندارند وسال تا سال گذرشان هم به زندگی ما نمی افتد برای چه باید بدمان بیاید در کشورهائی که درمیان مردم آن انسانهائی « راسیست » پیدا میشود همواره روانشناسان معتقد بوده اند کسی که خود را دوست ندارد دیگران را نیز نمیتواند دوست بداردوهمواره کسانی ضد دیگر مردم دنیا بخاطر رنگ وپوست آنان هستند که خداوند را نمی شناسند چراکه کمسی که خدا را میشناسد واورا قبول دارد میبیند که خدا درتمام دنیا درهرچیز وهمه چیز رنگها را نیز آفریده است حتی در پوست انسان نیز زرد پوشت وسرخ پوست وسیاه پوست وسفید پوست در قاره های مختلف بسیارند وامروزه بیشتر این جوامع به هم مخلوط شده وتعداد دورگه ها نیز بسیار است حال تصور کنید راسیتی که یا بعلت عشق به ملیت وکشو.ر خود ازحضور ووجود فردی از کشور دیگه احساس تنفر میکند وهمواره در پی فرصتیست که ارز اینگونه افراد که در زندگی ودر کار وکش.ر او جای او وهموطنان اورا درنظر او پرکرده اند انتقام بیگیرد با این آمیزش رنگها وبوجودآمدن دورگه ها باید درجهنم آتیشینی زندگی کند که خود این ماینده این است که قلب او قلبی شیطانیست چرا که دیروز در قلب خود, سیاه وزرد وسرخ ومردم مملکت دیگر را در یکی دونفری که دورادور او بودند دوست نداشت وکینه ی آنان بر دل داشته وبه هزار حربه به ا«ان با گروه راستیستی خود به پنهانی ودرخفا حمله میکند وباعث مرگ بی گناهی میشو.د دروصورتی که گرفتن جان انسانی که گناهی هم نکرده است نتها بعلت تنفر وانتقاتم شخصی هیچ نیست جز قتل عمد وچنین فردی نه تنها یک ملیت پرست ووطن دوست نیست که یک قاتل کینه ی جوی خطرناک است که می بایست در زندان بسر برده وخطر جامعه نباشد حال امورز که دورگه ها دور او راا کگرفته اند این شخص چه فکر میکنید در سردارد قتل جمعی به آتش کشیدن تمامی آنان در مجلسی انداختن بمبی در یک عروسی همه اینها اتفاق افتاده است وبااین حال چنین دیوانه مجنونی که او نیز کمیتی از هیتلر ندارد ومعمولا هم طرفدار اوست درجهان ازادانه میگردد و بدیگران اسیب وارد میسازد ونام خود را انسان نیز میگذارد که شرم بر انسانی که دست او آلوده به خون انسان بیگناهی گردد تنها بخاطر اینکه مثل او نیست مثل او بزرگ نشده مثل او فکر نمیکند وبدبختی اینجاست اینگونه انسانها خود نیز هیچ نیستند نه کسی هستند که به جائی رسیده باشند نه کسی هستند که به جائی برسند چراکه آنقدر در فکر ترسناک ودهشتناک انتقام بخود وافکار خود مشغولند که فرصت آموزشهای درست زندگی را دیگر ندارند وهمواره در صدد ساختن وکشیدن نقشه وراحل حلی هستند که به مردمانی که دوست ندارند صدمه بزنند اینگونه انسانها که از نهاد انسانی از بالاترین خلق خداوند یعنی عشق بی بهره اند جز صدمه ای به جوامع ودنیای خود واطراف خود نخواهند بود ودرواقع اینان هستند که میبایست از صحنه ی زندگی محو ونابود شوند نه کسانی که بدرستی وشرافت با هر رنگ پوست وتفکری که دارند , بدرستی وپاکی وزحمت زندگی میکنند ونان یک مشت اراذلی را تهیه میکنند که دیگران را اراذل نامیده خود مفت میخورند و به دنیای انسانی خیانت میکنند و درخفا برای جان مردم کشور خوددام میسازند ونقشه میکشند امید روزی برسد که صحنه ی زندگی از انسانهائی که باعث مرگ نابه حق انسانهای پاک وخوب مشوند پاک گردد ودست خون آلوده ایشان از صحنه ی زندگی کوتاه گردد که وجود این انسانها دراصل وجود شیاطینی بر زمین است که دشمن بشریت ونسل ودنیا وهرجامعه ای هستند.وافسوس که دنیا سرشار از کینه وانتقامی تلخ گشته است وقلبها دور ازهم چه نقشه ها که در سر نمی پروراند

______ عشق وپریشانی _____

در این ظلمت شب اندوهگین تلخ تنهائی

چه می پیچم بخود

چون پیچکی, بر شاخه ی هستی

چه میسوزم

به سان هیزمی در آتش عشقی توان فرسا

ز درد جانفزای قلب محنت بار!

و می پرسم,ز تنها شاهدم

در این شب غمگین تنهایی

خداوندی که بیدار است

و می بیند سرشگم را

:چرا آخر نمی میرد دلم

در بی کسی های شب اندوه؟!

و آخراز چه رو این

عاشق سرگشته ی غمگین

نمی یابد بدل ا مید وصلی ر؟؟!!!

بامید خداوندی که هرگز قلب انسان را

ز خود نومید و ا ز درگاه خود

رانده نمی سازد

چرا همچون پرنده, بر سرِ بامِ دلِ انسان

به شور و رغبت و شوقی فزون بنشست

؛ امیدی سرخ؛

به نام عشق ...

و ناگه پرکشید و رفت ...

؛( بدون آنکه خود خواهد پریدن را )؛!

کسی او را پراند]

وُ دست او همواره پنهان است

چه نامم این پریدن را؟!

بگویم دست تقدیر است؟!

ولی هرگز نمیدانی !!!

ز چشم آدمی پنهان فقط این نیست!

گهی دیدن ، شنیدن، باز پرسیدن

و تنها ؛ هیس؛ !!! ساکت باش

خدا اینگونه میخواهد!!!

ولی در باور من نیست!!!

چنین در باور من نیست!!!

به من تنها بگو : یارب

اگر نتوان ] توکل, بر توهم کردن

چه سان باید در این ظالم سرای

دوُن نامردی, به اسم زندگانی

؛ زنده بودن ؛ را , توان بخشید؟!

و بر نومیدی دل چیرگی چّون داشت؟!

اگر دل از تو هم نومید باید کرد؟!

که این دیگر, توانم نیست!!

بگو یارب! چه معنایی است؟

تضـاد اینهمه اندیشه و اعمال؟!

کدامین باوری اینگونه پا برجاست؟!

که با یک باور دیگر ...

به ویرانی نیانجامد؟!

و دیگر بار،به سرگردانی ,آدم نیانجامد؟!

که حیران مانده در هر باوری ...

پر شک و پر تردید !!!!

کدامین راه ,کدا مین فکر ...

کدامین عشق...کدامین غم

به راه رستگاری ره برد آخر؟؟!!!

چرا اکنون

مرا اینسان پریشان می نهی بر جای؟!!!

ز حیرت لحظه لحظه باز می پرسم

ز خود این پرسش دیرینه را هر دم

کد امین راه....کدامین راه, را باید

به راه زندگی پیمود؟!

همان راه درستی را ...

که گر پیمودنی باشد

سرانجامش به ناکامی نباشد باز!!!

وگر این گفته ها را ناشنیده

بایدم پنداشت

چرا گفتی؟! ...چرا گفتی؟!

...که سرگردان بمانم در ره رفتن

ببینم صد تمسخر راکه میگویند:

چرا ساده لوح و خوش باوری... این سان؟!

و آنهم در چنین دنیای تزویری!!!

ز این خوش باوریهایت حذر کن

تا که نشکستی ..بدسـت مردم دنیا!!! "خـداوندا "

"خـداوندا "

و گر باید چو آویزه ..

به گوش خود نگه دارم

...تمام گفته هایت را

چرا پایان آن اینگونه غمبار است؟!

که اعمالش مرا در نزد دنیای دروغ و ظلم

به مجنونی کند شهره؟!

چرا یارب نمی یابم ، رهی تا بازبگشاید

ره بر تو رسیدن را؟!

بدون آنکه در دیوانگی شهره شوم آخر!!!

چرا یارب

چرا یارب هر آنکس راه تو پیمود

به نزد دیگران هرگز نشد باور؟!

چرا یارب دروغ و نادرستی ها

به چـشم و قلب انـسانها

خـوش آیند اســت؟!!!

"چو میگوئی دروغی"...باورت دارند!!!!

چو میگوئی حقیقت را .... ترا دیوانه پندارند!!!

و با یک سادهء ..جا مانده از دنیا

که از رنگ فریب مردم دنیا

نمیداند کلامی را ...!

نمی بیند به دنیا دام و صیادی !!

"اسیر خوش خیالی های رویائیست!!!

ترا هر دم به رنجی ...سخت آزردند

و یا با دیدهء تردید ...ترا زیر نظر دارند

که او دیگر چگونه آدمی در بین انسانهاست

چو ؛ او؛ دیگر میان مردمان کمیاب و نا پیداست!!!

و شاید زیر این چهره ...فریبی تلخ پنهان است!!!

عجب دنیای غمناکی...عجب دنیای غمناکی!!!

عجب در اینهمه پندار بی سامان ...

میان مردمی دور از تو ای یارب......

مرا خود رهنمایی کن !!!

که بس آ زرده از این مردمان هستم

و بس دلتنگ!!

و بس بی همزبان... تنها!!

و بس بی همزبان... تنها!!

______ سروده ی : فرزانه شیدا _____

قلب خود را با خدا بداریم که از کینه وانتقام دوری جوئیم که هر آنکس جز این بوددستش خون آلود قلبها وجانهخائی ست که مخالف او هستند .امید خداوند خود در دنیا انسانها را پاس بدارد وآدمی نیز آنقدر در زندگی خود به زشد فکری برسد که بداند کینه وانتقام هم پایه وهم ارزش با مقام بلندانسانی نیست. وآنکه چنین است وچنین اندیشه میکند واینگونه رفتار میکند

درمقام انسانی این « نام انسان» براو حرام است وحرام باد.

____ از رباعیات گلستان سعدی_____

هرکس به نصیب خویش خواهند رسید

هرگز ندهند جای پاکان به پلید

گر بختوری مراد خود خواهی یافت

ور بخت بدی سزای خود خواهی دید

_______از :* سعدی ________

اگر هنجارهای سرزمینها نیرومند باشند انتقام هم گم می شود . ارد بزرگ

میوه کشتن ، کشته شدن است . ارد بزرگ

_* تاراج و شورش هیج گاه بهانه تاراج و شورش دیگر نیست . ارد بزرگ

_* هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ

_ * گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ

_* فرمانروایان اگر خویی صوفیانه داشته باشند همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر می کنند . ارد بزرگ

_* نادانی و پستی یک نفر در گذشته ، نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد . ارد بزرگ

_ ●_ پایان فرگرد انتقام _ ●_

_ ●_ به قلم فرزانه شیدا_ ●_Farzaneh Sheida

F. Sh - f sheida




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*


بعد سوم فر گرد بخت


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



هر صبح به روی لاله شبنم گیرد

*بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا زغنچه خوش می آید

کاو دامن خویش* فراهم گیرد*

* خیام*

* بالا = قدم وقامت- * فراهم= گرد آمده , جمع شده

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

● _ فرگرد بخت _●

کم کن طمع از جهان و *«می زی» خرسند

وز نیک وبد زمانه بگشل پیوند

مّی در کف وزلف دلبری گیر که زود

هم بگذرد ونماند این روزی چند.

* ____خیام ____« می زی» » *زندگی کن

در طی تمامی فرگردهای پیشین از زندگی وسرنوشت وبخت وتقدیر آدمی بسیار سخن گفتیم وهمانگونه که در بارها نوشته ام , از دیدگاه من بسیاری از آنچه در زندگی برای ما اتفاق می افتذد بر اساس گامها ئی ست که با ددیدگاه واندیشه وباور خود وبر اثر تصمیماتی ست که بر اساس اینگونه افکار برداشته وبسوی جلو پیش میرویم ومسلم است که خطا یا درست همیشه پیروز نیستیم و.همیه نیز شکست خورده باقی نمیمانیم طی سالهای زندگی خود آنگونه که در اکثر زندگی ها غریب واشنا دیده ام انسان در دوره ی زندگی خود زمانی را در پستی وزمانی را در بلندی زندگی میگذراند وبه هرگونه شروع کند شکل آن دردوره ی بعدی تغییر میکند . زندگی وچرخه ی زندگی بدست خداست ودر بسیاری از قانون های طبیعت وجهان درگردش سیارات وزمین وآسمان اوست که فرمان میدهد.اما همانگونه که بارها گفته ام عقلی که خداوند به انسان اعطا فرموده است این قدرت را بما میدهد که خود آزماینده ی بخت خود باشیم او زمین وزمان را برای ما درگزدش انداخته وروزی مارا درهمین طبیعت درشکل ساده اما باارش خود بما داده است دیگر این ما هستیم که ازاین ذره واتم وهرآنچه در ذرات وجود طبیعت ودنهاد وهستی دیدنی وندیدنی طبیعت برجاست چگونه استفاده کنتیم ودرکجا بخت خود را بیآزمائیم واینکه دوران زندگی خود را ازشیب به فراز برده یا برعکس نیز عامل اصلی خود ما هستیم که کدامین بختی را برای خوشبخت بودن خود انتخاب میکنیم . افسانه ها وقصه های زندگی ما در دست خود ماست وبخت مانیز به همچنین:

____ آینـه..._____

آینـه...اینگونه غمگین دیده بر چشمم مدوز

من کجا گفتم که یک عاقل و یا فرزانه ام ؟!

گرچه میسوز د دلم همواره در « شیدا شدن »

من هنوزم یک دل دیوانه ی دیوانه ام !!!

با من ازدنیا مگو , قید جهان را ,زد دلم

قلب غمگین مانده جاو دفتر و پیمانه ام

گوشه ی تنهائیم خوش بادو یاد و خاطره

بعدازاین، بازندگانی هم دگرِ، بیگانه ام

روح مادر آسمان گشته رها .. بی قید و بند

باغ عشقی گر ببینی من در آن پروانه ام

گربه خلوت سر کشیدی در پی ِ « شیدا دلی»

شعله ی سوزان شمع روشن آن خانه ام

من نمیگویم چه بودم یا چه سان خواهم شدن

خواهد آمد روزگاری بشنوی افسانه ام

____ فرزانه شیدا_____

میگویندکه: « گهی زین به پشت وگهی پشت به زین».

دنیا همین است همیشه یکسان نیست همیشه بروقف مراد نیست همیشه نیز غمناک و در سراشیبی شکستها نیست وهمواره درپیج وخم ها وفراز ونشیبهای آن بوده وخواهد بود که برای پخته تر شدن منو شما , شکل گرفت وروزهای شادی وغم را برایمان فراهم آورد اما به نتیجه ها نیز باید توجه داشت واینکه دگرباره تکرار غم نکنیم وتکرار خطا واگر برنده وموفق بوده ایم تلاش را بیشتر کنیم چراکه بیشتر نیز میتوان جلو رفته وشاد تر شد حال درهرچه میخواهد باشد موفقیت آنسان را روحیه ای شاد می بخشد واین حق ماست که روحیه ی خود را در پیچ وغم زندگی در شادیها ببینیم

_____ طفلی تو_____

وقتی مجـبور بشـی راهــتو بگــیری

بری وتـٌو خـلوتت آروم بمــیــری

مـــثه پروانه بشــی تو پیله ی غم

نــتونی پر بــکشی تـو ی اســـیری

بدونــی که زندگــیت راهی درازه

مـثه گـهگشـون بشی تُّـو راه شـیری

بـدونی که زندگـیت آخـر ِ خـطــه

توی غــصه پادشــا تــو غـم وزیری

بــدونی به عاشــقی راهی نداری

بدونی تـو باخـتـنا« تـو» بی نظیری

دیگه رفــتن واسـه تو چه مــعنی داره؟

بسـکه از رفــتنٍ بیهوده تو ســیری

تا بیـاد و« زنـدگی » معـنائی بگـیره

دیگه سـودی نداره ؛ چون دیگه پـیری!

طـفلی تو چه ساده این عمرتو باخـتی

فکر میکردی که یه پا خـودت مّـدیری!

طـفلی تو که پای عاشــقی نشســتی

گرچـه تو کشــور عاشــقی سفــیری

اما دیدی که چه آسون، همه ی قلبتو باختی

ثروتت محبـتت بود ولی آخـرش فــقیری

گرچه راحتی ندیدی طـفلی تو چه ساده باختی

همه ی راههارو رفتی روز وشـب سختی کشیدی

اما آخرنمـیدونم واسه چی تو زنده هــستی

تو که از عالم وآدم همـه جور رنجی رو دیدی!

نمیخوای یه بار بپرسی: تا کجا صـبر وتحـمل؟!

بگـو یکبار صاف وساده ؛ تو آخه کجارسیدی؟

بودنــت فقط بهونه س که بگی زندگی کردی

اماامـروز تو میدونی ؛دیگه بدجوری بّریدی

دیگه حوصــله نداری ؛ بگی زندگی قشنگه

یابگی:« در شب تارت» ,باز میاد « روز سـپیدی»!!!!

____ ف.شیدا/ یکشنبه 14 تیر 1388_______

امادر زندگی چه کسی برای شادی وموفقیت ما تلاشی خواهد کرد بی آنکه خود دراین میان سودی ببرد چه کسی میبایست جز ما برای ما گامی بسوی بهتر شدن ها بردارد دقیقا «هیچکس » , هیچکس جز من برای من وتو برای تو نیست. وار احدی نیز نمی باید توقع داشت که برای راحتی وسهولت زندگی ما خود را به دردسر بی آندازد در.واقع وقتی خود برای خود کاری نمیکنیم چه توقعی از دیگران داریم ازآن گذشته چرا می بایست ما در زندگی نیزاز آنچه داریم غافل شده , برآنچه نداریم افسوس خورده, بر آنچه هست, بی اعتنا باشیم؟ بر آنچه نیست فقط آه بکشیم ؟بی آنکه برای داشتن ونداشتن همه اینها« این » , «خود ما » بوده و هستیم که هر راهی را رفته ایم وامروز بهرکجا رسیده ایم نتیجه گامهای خود ماست اما هرگاه بد میشود , گناه را به گردن شانس وبخت ومقدرّات وحتی گاه دیگران میاندازیم وهرچه خوب بود وبه موفقیت آنگاه میگوئیم :ه برای آن ,کلی زحمت کشیده ایم !درصورتی که همیشه وواقعا باید کلی زحمت کشید وبسیار بخود زحمت دادوتلاش کرد وعرق ریخت وزمان صرف کرد وحوصله به خرج داد تا اینکه « داشته ها را داشت وبدست آورد ونداشته ها را ننیز در تلاش بدست آوردن بود».از شادی وغم گرفته که از معنویات است تا مادیات زندگی که پول وملک واملاک است همه وهمه اگر داریم میبیاست در داشتن آن بکوشیم اگر نداریم برای بدست اوردن آن کوشا باشیم اگر ارزوی چیزی را داریم برای رسیدن به آن بخت وخوشبختی تلاش کنیم اما اینکه بخت را چیزی وکسی بدانیم که از جائی بالاخره سراغ ما هم می اید یا جائی بما لج میکند وزندگیمان را به نابودی میکشد فقط به فقط خودگول زدنی بچه گانه است ووقتی نمیخواهیم باور کنیم که بد کردیم واشتباه رفتیم متوسل به چنین گفته ها وافکار میشویم بیائید سعی کنم فقط خودرا علت وعامل بدانیم وآنچه خود کرده ایم را معلول کارهائی که کرده ایم آنگاه می بینید که در زندگی ما هیچکس درخوبی وبد هستی ما مقصر نیست واین ما هستیم که داشته را بیشتر کرده وافزوده یا ازدست داده ایم یا نداشته ای را بدست آورده وشادی حتی مجدد از دست داده ایم

________ *خیام*_________

در گوش دلم گفت فلک پنهانی:

« حکمی که قضا بوّد زمن میدانی؟

در گردش خویش اگر مرا دست بدُی

خود را برهانمی ز سرگردانی»* خیام

___________________

بدین معنی که بسیار دیده ام انسانهای دارائی را که تنها اراده میکردند هرچه را میخواستند خریداری کرده وبدست می آوردند اما دوره این نیز برای آنان بسر رسیده ودوره سخت زندگی ورکود نیز به آنان فشار خویش را به شکل خود میگذارد ودرکنار آن نیز بسیار وبسیار دیده ام که افرادی که در زندگی در اوائل زندگی در فشارهای مادی ومعنوی ودقیقا بعلت همان فشارها ومشکلات زندگی بوده اند دردوره بعدی به صعود کوهی که تاکنون برای رسیدن به قله ی آن بسیار تقلا کرده وکمتر نتیجه دیده بوده اند رسیده اند ومعتقدم خداوند اینگونه فراز ونشیبها را درزندگی برای این به آنسانهای خود میدهد که آنکه سختی کشیده وبسیار تقلا نیز کرده است سرانجام خوبی را داشته باشد وانکه به دارائی زیاد سشاهد زجر بسیاری بوده وتنها بخود اندیشیده است وهمواره درتصور این بوده که همین که دارم همیشه هست وکمتر نخواهد شد دوره ی تلخ حویش را آغاز میکند تا دریابد که زندگی همیشه در یک روی سکه باقی نمیماند

__________________

گر چه غم ورنج من درازی دارد

عیش وطَرب تو سرفرازی دارد

بر هردو مکن تکیه که دوران فلک

در پرده ی راز هزار بازی دارد* خیام.

____________________

ما درروز وشب تغیییر طبیعت را شاهدیم طلوع وغروب ,زجر ومد دریا ها , تغییر فصول سال ع تغییر شکل درخت وگل وحتی فرسایش کوهها در طی سالها در کوهساران با بارش برف وباران وسائیدن شدن سنگ در اثر آب ویخ وروانی آبها ویا حتی ریزش سنگها ,فرسایش صخره های میان دریا و..... واین خود گواه براین است که زندگی همیشه بیک گونه نیست وبرای انسان نیز روزهای سرد وگرم وروزهای تغییر بسیار خواهد بود ازاین جهت است که بخت را می بایست همیشه در راه زندگی خود با هوشیاری خود بیآزمائیم وچون به نتیجه ی مثبت رسیده وپیروز شدیم در حفظ آن بکوشیم ودرابعاد وسیعتری به آزمایش بخت خود بنشینیم وهمواره نیز نوشته ام که بخت شتری نیست که ااز درخانه ی شما بگذرد یا بر در خانه ی شما بنشیند بخت زمانی رخ مینماید که تو درتلاش زندگی آنرا به گونه های مختلف به شکلهای مختلف در راههای مختلف بیآزمائی وهرگز از برداشتن گامهای اولیه شک وتردید بخود راه ندهی .در بازار بورس وسهام, زمانی که پای سرمایه ای محدود درمیان است ارگ با مشاورین سهام صحبت کرده باشید معمولا معتقدند که اگر این سرمایه تنها دارائی شماست بهتر است در راه سهام وبورس وخرید برگه هخای بها دار که نرخ آن بالا وپائین میشود نروی واین سرمایه را که بی شک پس انداز سالهای زندگی توست در جائی بکار بری که اگر و=موفق همم نبود لااقل پتاکباخته نشود معمولا خرید سهام وبورس متعلق به تاجران ومتمولینی است که از دست دادن مبلغی از سرمایه ی خود را در یک سهام در جای دیگر وسهامی دیگر جبران میکنند یا آنکه انقدرها تاثیر شایان توجهی در زندگی آنان نمیگذارد اما برای مردمی که با حقوق وکاری معمولی زندگی گذرانده وآنچه را که توشه ای برای مبادای خود جمع وپس انداز کرده اند حکم مرگ وزندگی را دارد بسیار خطاست که با سهام وبورس آن را به خطر بیاندازند چراکه خرید سهام وبورس وامثال اینها درست به منزله ی قمار پولی ست که در بردآن هیچ تضمینی وجود ندارد وشانس وبخت هم دراین آنگونه که همه می پندارند کارساز نیست چراکه اینگونه ریسک ها برای افرادی نیست کهدر محدوده ی زندگی خود با مغازه ای امورات خود را میگذرانند یا در شرکتی کار کرده یا کارمند دولتی هستند درواقع ریسکهای بسیاری در زندگی هست که انجام آن همدر جای خود می بایست زمالنی صورت گیرد که شخص اطلاعات کافی درآن مورد رابدست آورده باشد درنتیجه در مسائل بورس وسرمایه گذاری های اینچنینی معمولا به افراد عام پیشنهاد میشود که به یکباره تمام هستی خود را بپای اینگونه ریسکها نریزند چون شاید هیچ چیز بدون بی حساب وکگتاب تر از دنیای بوروس وسهام نباشد, چراکه اینگونه سرمایه گزاری ها بستگی به اقتصاد جهانی دارد وبیک شهر ویک منطقه ویک کشور نیز مربوط نمیشود که بتوان ثبات آنرا مطمئن بود پس اگر از افراد عامی هستیم چرا این مبلغ را برای خرید طلا وسکه که انرا نقدا دریافت کنیم بکار نبریم اگر که این وسع واین قدرت را داریم که میتوانیم سهامی را خریده و با برگه ای به خانه بیائیم وانرا گوشه ای بگذاریم چرا آنرا بلافاصله تحویل نگیریم ودرخانه ویا دربانک برای اطمینان خاطر نگذاریم کهلااقل پس انداز ما از بین نرفته باشد واگر مایلیم باا آن کار کنیم حتما در راهی باشد که پیش ازشما دیگران آنرا رفته وبه موفقیت رسیده باشند بااینکه من بارها نوشته ام ریسک در زندگی لازم است اما حماقتهای تجاری وکارهای خطر زای بدون فکر هرگز مد نظرم نبوده است اینکه شیب بردارم که از دره ای بپرم که میدانم پرنده ام کلی باید بال بزند تا آز آ« دره بگذرد وپای یکمترو ودومتری من چنین دورخیزی را محال است که بتواند انجام دهد به کشتن دادن من خواهد بود نه شجاعت من وشهامت ریسک کردن من.

________*خیام*_______

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

کس یکقدم از« نهاد » بیرون ننهاد

من مینگرم ز مبتدی تا استاد

« عجز » است به دست هرکه از مادرزاد

________*خیام*_______


انسان عاقل میداند که اگر باید اگر مجبور استاگر واقعا می بایتست این دره را بگذراند لااقل می بایست موقعیت گذر از آنرا برای خود فراهم کند حال شده کوه را دور بزند یا با طنابی اگر ممکن بود به آنسوی کوه لنگری وچیزی پرتاب کند اما هرچه هست او « خود» را بی دلیل پرتاب نمیکند.در ورزش های جدید کنونی دیده ایم بسیاری بدون داشتن هیچ وسیله ای از روی بلندای کوهی بدرون دره ای که انتهای آن آبی ست پریده وهیجان آنرا « پروازانسانی خود »مینامند اما این افراد برای مردن نیز خود را آماده کرده اند ومیدانند اگر خطای کوچکی دراین پرش انجام شود که به سنگی در نیمه راه اصابت کنند یا بنماگاه باد تغییر پیدا کند وبر آنان چیره شود مرگ آنان حتمی است این است که قانونا این ورزش در دنیای ورزشی ممنوع است ومعمولا آنکه اینکاررا انجام میدهد درمقابل چشم قانون گذاران اینچنین کاری را نمیکند حتی دیده ایم عده ای با دست خالی وحتی بودن کفش با کیسه ای آهک ویا اراد از برجی به بالا میروند وحتی موفق هم میشوند اما در انتهای کار اورا دستگیر میکنند که با جان خود بازی کرده حتی بااینکه تماشاگران بسیاری نیز داشته است وچرا اینکارا میکنند چونکه وجود او نه تنها سرمایه ی ملی یک کشور محسوب میشد بلکه اگر خدای ناکرده اتفاقی برای او بیافتد جمع تماشاگران نیز دچار شوکهای روحی واندوه میشوند واین برای کشورهای غربی بسیار مهم است که درکوچه وخیابان مردم وکودکان شاهد چه نوع چیزهائی باشند وحتی اگر کسی بخواهد با یک وسیله ی موسیقی درگوشه خیابان آهنگنوازد می بایست با دولت وپلیس هماهنگ کرده درست درجائی بیاستد که آنها تعیین کرده اند ازاین لحاظ که مراقب او نیز برای حفظ سلامتی تاو باشند وگروه پلیس پیاده آگاه باشد درهرکجا چه کانی ایستاده اند ودر حفط امنیت آنانن بکشود چرا که هم ممکن است انسان معتادی باشد که ازاین راه کمی پول جمع میکند وممکن است انسانهای نااهلی باعث آزار او شوند یا ممکن است توریستی از کشو.ر دیگری باشد که حفظ جان او آبروی ملی آن کشور تلقی میشود بااین تفاضیل چطور ما انسانها برای ازامیش بخت خود دست به هرکاری میزنیم بدون اینکه عاقبت آنرا در نظر گرفته باشیم ویا اطلاعات دقیقی از آنچه انجام میدهیم داشته باشیم ؟ گاه فشار زندگی آدمی را مجبور بکاری میکند که صد البته انسان شریف وکاری هرگز کار ناصواب نمیکند ومنظور کارهائیست که انسان از فشار مالی بسوی آن میرود مثلا همینگونه ریسکها که نام برده شد وشخص میگوید یکبار سرمایه ام را اینجا مصرف میکنم شاید بخت یاری کرد ومنهم یکشبه تاجر شدم مشکل درهمین جاست آنان که میخواهند راه پرتلاش سالهای زندگی دیگران را یک شبه طی کنن و همواره از دیگران عقب تر افتاده وحتی گاه قدرت دوباره برخاستن از زمینی راا نخواهند داشت که وقتی که در بلندای پله های رفتن تلاش کردند که چهارتا یکی مسیر راطی کرده ودرنهایت به زمینی را بدست اوردند که درشروع روی آن ایستاده بودند دراخر برروی آن افتاده بودند .ما دیده ایم وهزارباره نیز دیده ایم آنکه به بدست آوردن پولی راحت وساده وبدون دردسر علاقه داشته یااکنون در پشت میله هاست که خدا انشالله هرچه زودتر همه ی اسیران را آزاد نماید که هرکه در پشت میل هاست درخطای انسانی خود به اسیر گشته است ویا به خطای انسانی یک انشان دیگر جور اورا این شخص پس میده وفراموش نکنیم نعمت آزادی در زندگی خود را به بختهائی نفروشیم که انتهای آنان به ناکجا آباداست و« عرب »هم حوصلبه ندارد در آنجا « نی» بیاندازد.!چراکه عاقل میداند کجا باید سنگی انداخت که به هدف بخورد واینکه بگوئیم حالا سنگی می اندارم ببینم چه میشود باید همیشه جائی آیمنگونه سنگی را پرتاب کرد که نتیجه ی آن نال باختگی ما ویا ازیبین رفتن زندگی ما وسرمایه وهستی ما نباشد. بخت را وقتی می یابی که تلاشس درست را با پشتکاری عمیق وجدی شروع کرده باشی وئدرهمه جا بخت تو به انتظار توست اگر که بدانی برای رسیدن به آن کدامین راه درست تر است ومشکلهای کمتری را در ناهمواری ها برایت خواهد داشت. بیارها گفته وباز میگویم دنیا وزندگی وبخت وتقدیرما اول واخر بدست خود ماست وکائنات زملانی باما همراهی میکنند که گامی بسو.ی خوشبختی برداری وسعی کنی بخت خود را بدرستی شناسائی کرده وپیدا نمائی.

¤¤¤¤¤¤¤

*ـ همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی ارد بزرگ

ـ*بخت همچون مرغی در گوش ما زمزمه می کند و ما را با خود به سوی می کشاند که باورش را هم نمی کردیم . *ارد بزرگ

ـ*بخت آدمی به گذشتگان ، آیندگان و جهان کهکشان ها گره خورده است .* ارد بزرگ

ـ*زندگی و بخت در یکدیگر تنیده شده اند تا جایی که گاهی بر این باور می شویم : بخت ما در دست خود ماست ! . *ارد بزرگ

ـ*چهره و کردارمان می تواند نمای بخت مان نیز باشد .*ارد بزرگ


ـ* همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی *ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤

پایان _● فرگرد بخت

به قلم : فرزانه شیدا_●



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بخت*


بعد سوم فر گرد فروتنی 1


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

●فرگرد فروتنی _● بخش نخست :

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

یک روز زبند عالم آزاد نِی ام

یک دم زدن از وجود خود شاد نِی ام

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نِی ام* خیام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

●بخش اول : دردنیای بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان وایران همواره افراد بزرگی را مشاهده میکنیم که سرشار ازعلم ودانش وفضلیت هستند اما چیزی که در یک یک آنان جالب ومشترک است این است که در مقام و جایگاهی که هستند برخلاف آن اوجی که در آن قرار دارند همواره سرشار از فروتنی وتواضع هستند اگر به علتها توجه کنیم در می بایم که این بزرگان با آنکه سالها عمر وتجربه در جمع آوری دانش خود بکار برده اند اما همگی براین اندیشه اند که هنوز بسیار چیزهاست که میبایست بیآموزند ودر مقابل دانش ومنطق وفلسفه ی دنیا وجهان ویونیورس وکائنات هنوز حتی اندک چیزی نیآموخته وهنوز بسیار است آنچه می بایست یاد گرفته بیآموزند ودرعین حال میدانند که دنیا واسرار آن بحدی زیاد است که عمر آدمی به آن نمیرسد که خود را در نقطه عظف ویا در مرکز دایره ی زندگی یا دراوج واقعی دانش ها بدانند وهمین دانش وآگاهی ست که باعث میگردد که هرگز در قبول اینکه در مقام بزرگی هستند را قبول نداشته وحتی در جامعه نیز چون بنامهای بزرگی آنان را خطاب میکنند گاه علنی گاه دردل این القاب را بسیار بزرگتر از خود میبینند چراکه در برابر مدم عامی دانش آنرا دارند که بدانند هنوز هیچ نمیدانند واگرچه شاید در مقام انسانی خود از بسیاری ازمردم بالاتر قرار گرفته باشند ودانش وعلم آموخته واندوخته های علمی واندیشه هی آنان بسیار باشد اما همانند ضرب المثلی که میگوید: هرچه درخت پر بار تر باشد سر افتاده تر است.

این انسانهای بزرگ نیز در فروتنی وتواضع از شدت دانش است که انسانهائی فروتن ودر حد بسیار زیاد متواضع میشوند ونام بزرگ فیلسوف واندیشمند وپروفسور واستاد را در مقابل دنیائی پراز اسرار شایسته ی خود نمیدانند وحتی شاید اینرا نیز در ذهن داشته باشند که درمیان انسانهائی در طبقه ای همانند او هستند بسیار کسانی که از او آزموده تر وبهتر هستند .در واقع تواضع وفروتنی نیز نوعی دانش است چراکه انسان با علم به آنچه در دنیاست در می یابد که برای زیستن وادامه ی حیات بسیار می بایست کوشش وتلاش کند وخود را آزموده ودر دنیا آزموده شود وهرچه میداند وآموخته است شاید باز کفاف همه ی سوالهای زندگی را ندهد واگرچه انسانهای بزرگ بهتر از مردم عام جواب سوالات خود را میدانند اما تفاوت آنان با مردم عامی دراین است که اگر چیزی بر آنان سوال شده باشد بدنبال آن نیز رفته وآنرا نیز در کاوش وتحقیق خود تا گرفتن جواب دنبال میکنند.اما مردم معمولی به دوسه باری پرسیدن ازاین ومآن واینکه یا جوابی پیدا میکنند یا نه ووقتی جواب گرفتند یا نگرفتند همین حد جستجو وکاوش را کافی دانشته وحتی مطلب وسوال را به فراموشی میسپارند درواقع انسان ها ی زیادی تا زمانی که دچار درگیری وگرفتاری وسختی هائی نشود کمتر بدنبال کشف دنیا ویادگیری دانش زمین وزمان میکنند وهمی حد که در روزانه زندگی آنچه میدانند کفاف زندگی آنان را بکند برای هریک کافیست وچون بپرسی چرا بدنبال این سوال وآن جواب نمیروی راحت میگویند: ای بابا نه وقت داریم نه حوصله اما حالا که اینجا نشسته ام اگر تو چیزی دراین باب میدانی برایم بگو! وجالبی اینجاست که شاید درآن موقع در مورد انچه میدانیم شروع به صحبتی کنیم ومواردی را نیز مثال بزنیم اما نتیجه همیشه یکسان است آنکه خود بدنبال جواب سوالخود نمیرود معمولا یا تا انتهای پاسخ تو دوام نمی آورد یا به شکلی ونوعی موضوع را عوض میکند چرا که کمتر انسانی پیدا خواهی نمود که بحث وتبادل نظر را راهی برای سرگرمی بداند ودرمجلس ویا مهمانی ها راضی باشد که این ساعات به بحث درموارد مهم وحتی دانشه ها وعلوم باشد یا در زمینه ی فلسفه ومنطق زندگی. وبدینگونه است که در جوامع دنیا تعداد افراد خاص ودانشمند واندیشمند گاه انگشت شمار است ودر برابر کل مردم سرزمین ودنیا وجهان این افراد مجزا گذاشته میشونمد ونام نوابغ واندیشمند وفیلسوف و...را بر خود می گیرند .واین یکی از دلایلی ست که همین بزرگان بسیار بیشتر از معرفت های انسانی بهره مند هستند تا مردم عام .

________________

عمر بکذشت به کُوچیدن ایامی چند

بسته این قافله صبحی دوسه با شامی چند

صبح وشاهی به حساب است, که چون حافظ نقد

صرف ساقی کنی وخرج گلندامی چند* شهریار

______________

چراکه دانش مردم عام دانش جمعی ست بدینگونه که دانش وتجربه ای که مردم عامی میآموزرند یک دانش اجتماعی به فراخور نوع کار واجتماعی ست که در آن زندگی یا کار میکنند ودرهمین حد نیز آموزشهائی می بینند وتجربه هائی کسب میکنند که در بسیاری موارد نیز زندگی کوچک ومتوسط وحتی تاحدود متوسطی سطح بالای اورا از لحاظ طبقه ی ذهنی و فکری از بزرگان عالم جدا میکند.مهمو.لا هرجا حرف از طبقه میزنیم و میگوئیم که فلانی در طبقه ی پائین تر یا بالاتری از فلان کس قرار دارد , افکار عموم بسوی طبقه ی مادی کشیده میشود درصورتی که طبقه ی فکری وذهنی وسطح اندیشه ی آدمیان در هر سه طبقه نیز میتواند درحد زیادی یکسان باشد. بدین معنی که تا زمانی که کسی بیش از اطلاعات عمومی جامعه که روزانه آنرا دریافت میکند ودر سطح معمولی ارتباز با مردم است وبدون خواندن روزنامه ومجلات یا خواندن کتابی ودرکل استفاده از رسانه های ملی خود زندگی را در محدوده ی ساده خانه ومحل ومحیط کار ورفت وآمد شهری میگذراند مجموعه دانش او یک نوع دانش عمومی اجتماعی ست که میتوان آنرا دانش عامی در زندگی روزمره نامید یعنی این گروه که تنها به رفت وباز گشتی به خانه ومحل کار وارتباط ساده ی مردمی روزگار میگذرانند معمولا با افکار عمومی جامعه سروکار دارند درنتیجه آنچه روزانه از زندگی یاد گرفته ودر فکر واندیشه خود با دیدگاه خود جایگزین میکنندافکاری عامی ودر سطح عمومی ست ودراین میان کمتر این مردم با افرادی رفت وآمد ونشت وبرخاست میکنند که اهل فلسفه ومنطق وگردهم آئی هائی باشند که در ان به بحث وصحبت درموارد سنگین تری زندگی صورت میگیرد واگر این قشر جامعه که درچنین حال وهوائی زندگی میکنند در کنار زندگی خانوادگی وعمومی خود به نشست وبرخاست با گروه آزموده تر جامعه باافرای بپردازند که اندیشه وتفکر خود را بسط داده وبه گسترش آگاهی فکری خود علاقمند ومشغولند واز بودن در چنین محافلی لذت میبرند مسلما پایه ای بالاتر از دیگر مردم جامعه قرار دارند ودرکل هرچه شکل یادگیری وسعت بیشتری داشته باشد شخص در سطح بالاتر فکری قرار میگیرد.اما معمولا درجامعه عامی زمانی که حرف از طبقه زده میشود افکار بلافاصله بسوی طبقه مادی کشیده میشود درصورتی که ما طبقه ی دومی نیز دارم که در آن طبقات فکری جامعه دسته بندی میشوند وهیچ ربطی نیز به ثروت ودارائی ندارد ممکن است یک تاجر ومرد وزنی ثروتمند در محدوده ی کاری خود دانش گسترده ای داشته باشد اما اینگونه آگاهی ها معمولا بیشتر برای همان کاری مورد استفاده خواهد بود که به بیشتر در زمینه ی تجارت است اما شکل آگاهی های زندگی هریک بنوعی سازنده ی شخصیت بشر هستند وممکن است فرد تاجر وثرزوتمند آدم گجته وآدم شناس وتاجر قابلی هم باشد ما در زمینه های فلسفی ومنطق ودانش های پایه ای زندگی در کمبود دانش باشد.هدف از گفتن این مطالب این است که بگوئیم هرچه دانش فردی گسترده تر باشد وزمینه ی آموزش های فکری واندیشه وسعت بیشتری داشته باشد خصلت وخوی آدمی ساختار عمیق تری گرفته وشخص دیدگاه های بزرگتر واندیشمندانه تری را دارا خواهد بود در دنیای بزرگان هیچکس کوچک وبی ارزش نیست هیچکس تحقیر نمیشود هیچکس توهین نمی بیند وحتی انکس که دیوانه شده باشد یا دیوانه بدنیا آمده باشد جایگاه انسانی خود وارزشهای انسانی خود را دارد چراکه دیدگاه بزرگان انقدر گسترده هست که بدانند هرکه با هرچه آفریده شد ودر رویاروئی با زندگی هرچه از سر گذراند حتی اگر عمری مداوم شخصی بود که به علل گوناگون شکست خورده باشد باز درجایگاه انسانی خود نباید تحقیر یا حتی سرزنش شود زیرا که هرانسانی در زندگی بارها وبارها طعم شکست را میکشد تا به پیروزیهایئی حتی درحد نسبی برسد بزرگان عالم اگر انسنهائی فروتن ومتواضع هستند ازهمین جهت است که خود در زندگی برای رسیدن به هر جایگاهی بسیار وبارها طعم شکستهای متعدد را چشیده اند تا تجربیات زندگی خود را تکمیل کرده وراههای دیگری را به ازمایش نشسته اند که همین گوناگونی راههای رفتن علم زندگی آنان را بیشتر کرده فازایش داده ودیدگاه وسیعی را در مقابل آنان گسترده است به شکلی که بسیاری مواقع درک حرفهای ایشان برما مقدور نیست وعقل ساده ی ما قادر به درک عمق مطالبی نیست که شایسد حتی بسادگی عنوان شده باشدمعمولا در مجلس وجمعی که تعدادی ار اینگونه افراد هستند ممکن است شاهد حضور یکی دونفری باشیم که تمام مدت سعی در بزرگ نمائی خود داشته برای آنکه خودرا همسطح آن جمع احساس کنند حتی به غّلوها وساختن افسانه هائی ازخود می پردازند یا اگر فردی شکست خورده باشند مدام سعی میکنند عنوان کنند که آن دوران طی شده ودر غلتک زندگی افتاده وراه وچاه زندگی خوئد را پیدا کرده اند ,بی آنکه بدانند درجمع بزرگان کسی خوار نمیشود وکسی بخاطر زندگی ونوع زندگی او مورد سرزنش قرار نمیکیرد وهرگز بخاطر شکست های او بدیده ی تحقیر یا کم بودن وبی ارزش بودن باو نگاه نمیشود حتی اگر عامل شکستهای او خود او ونداشتن دانش زندگی باشد .تواضع وفروتنی دراصل از بزرگی نهاد آدمی ست شما درمیان انسانهائی که عمری به تحقیر وسرزنش سر کرده اند یاتحقیر شده اند یا تحقیر کرده اند هرگز انسان بزرگ وفروتنی را پیدا نمیکنید هرگز درمیان انسانها قلب مهربانی را نخواهید یافت که انسان کوچکی باشدبی شک انسان مهربانم انسانی فروتن وانسانی متواضع انسانی با اندیشه ای بزرگ است چراکه شکل مهربانی وخوش قلبی او که همگان را بیک چشم مینگرد وبر مهر ومحبت خود میان کسی با دیگری , فرق نمیگذارد خود گویای این است که بینش او بر آدمی بینشی بزرگ وهمراه بااحترام است وفرقی میان افراد حتی از لحاظ سنی نیز نمیگذارد چراکه از کودک هم میشود بسیار چیز ها آموخت مانند همان سادگی واخلاص عملی که درپامی نهاد او همواره بجا مانده است .برای مثال در کشورهای غربی هرگز کسی را که بعلت نوشیدن نوشابه های غیر مجاز مست گردیده وخطائی مرتکب شده یا راه میرود وبدوبیراه میگوید را کتک نمی زنند واگر ببینند که او بخاطر مصرف چنین چیزی عقل وهوش خود را باخته است وممکن است خطری برای خود ودیگران باشد تا بهتر شدش حال او اورا تحت نظر خود در بازداشت نگه میدارند بی آنکه صدمه ای باو بزنند چراکه میدانند عقل او اکنون در دست خود اونیست ودرحالت وشرایطی نیست که درک کند درست مانند این است که شما دیوانه ای را ببینید واورا بخاطر دیوانه بودن ودیوانگی کردن بباد کتک گرفته وتا میخورد اورا به جرم دیوانگی کتک بزنید درصورتی که وقتی عقلی بهردلیل قادر به کار کردن نیست انسان اگر انسان باشد سعی میکند این انسان را حمایت کند ونگذارد او بخود یا دیگری صدمه بزند چراکه وجود هریک انسان ارزشمند است که اگر نبود خلق نمیشد که اگر نبود از سوی خداوند بدنیا نمی آمد واگر نبود در دنیا زندگی نمیکرد وحتی اینکه کسی به خطای خود انقدر مست وازخود بیخود گردد حال با هرچه که مصرف کرده است اگرچه خطای اوست که نمیداند ازدیاد مصرف هرچیزی تولید مسمومیت در بدن کرده وحتی باعث مرگ میشود بخصوص دخانیات غیر قانونی یا مشروبات الکی .اما باز هیچکس را به جرم اینکه اکنون درحال خود نیست نه مردم خیابانی آزار میدهد نه پلیس وهرچقدر او راه برود وزمین وزمان را به بدوبیراه بگیرد همه چون براین امر آگاهند که اودرحال خود نیست هرچه بد هم بگوید اهمیت نمیدهند وناراحت نمیشوند وحتی اگر او سعی کند با کسی عمدا هم درگیر شود کسی بااودرگیر نمیشود وهمگان سعی میکنند فقط کار بکاراو نداشته باشند واگر او دراین میان بناگاه از شدت مصرف مواد مخدر و...از هوش برود هرکه در نزدیک او باشد بلافاصله با اورژانس تماس گرفته وموظف است تا رسیدن آمبولانس بالای سر ائو بماند وهرچه از دستاو برمی آید را نیز انجام دهد همه ی اینها از دانش انسانی آدمیان است که میدانند حتی با عاقل نیز درگیر شدن وکتک کاری کردن کارعقلانی وشایسته شخصیت یک انسانن نیست که تا ته ماشین این یکی به آن یکی میخورد پیاده میشوند وتا میتوانند همدیگر را بباد کتک میگیرند.اینگونه رفتارها هیچ دلیلی ندارد جز کمبود فرهنگی در یک جامعه تا بدین وسیله بتواند , به انسان بیآموزد که تو درجایگاه خود باارزش ومحترمی و همشهری وهم محل تو نیز باارزش ومحترم, وهر گونه که خود رفتار کنی دردرجه ی اول نماینده بزرگی روح وشخصیت توستوهرچه ببینی عامل رفتاریست که خود از خودبرزو داده ای کسی بی دلیل بیاتو نمیجنگد مگر دلیلی برای آن به دست کسی داده باشی ورنجش وخشمی ایجاد کرده باشید .درنتیجه انسان فروتن انسانی بزرگ است وبا شخصیت.

«وجود خدا» اثری از جان هیگ با برگردان عبدالرحیم گواهی کتاب دیگری است که نشر علم منتشر کرده است. جان هیک فیلسوف و متکلم مشهور قرن بیستم انگلستان، است که آثار متعددی درباره ادیان نوشته و این کتاب را هم برای دو گروه نوشته است: یکی برای استفاده در کنار دوره های دانشگاهی در موضوع فلسفه دینی و دیگری خطاب به گروه روزافزون خوانندگان اهل تعقل و غیردانشجویی که جدا از هرگونه مقصود آموزش رسمی، به واسطه اهمیت ذاتی موضوع به سراغ این کتاب می روند.

«جهان انسان شد و انسان جهانی» اثر شیخ آبر، محی الدین ابن عربی با ترجمه قاسم انصاری است که نشر علم منتشر کرده است. عنوان اصلی کتاب مذکور «التدبیرات الالهیه فی اصلاح مکله الانسانیه» است که بعد از کتاب های فصوص الحکم و فتوحات مکیه از مهم ترین و معتبرترین کتاب های ابن عربی است و در این مورد می گوید: این کتاب اندک حجم و لطیف مایه و بسیار فایده و افزون علم را از دانش لدنی و القاب عدنانی که در امام مبین نام برده شده است و شک و تردید و حدس و تخمین در آن نیست، بیرون آوردم.


________

John جان هیک = فروتنی در پیشگاه حقیقت دینی ؛ مروری بر اندیشه های جان هیک

جان‌ هیک‌، بی‌تردید از تاثیرگذارترین‌ و برجسته‌ترین‌ فیلسوفان‌ دین‌ در جهان‌ معاصر به‌ شمار می‌آید. هیک‌ با تاثیرپذیری‌ از اندیشه‌های‌ فلسفی‌ کانت‌ تلاش‌ دارد تا از طریق‌ ایده‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌، مبنایی‌ برای‌ گفت‌وگو و همزیستی‌ ادیان‌ پی‌ریزی‌ کند.

«جان هیک»‌ در 1922 در یورکشایر انگلستان‌ زاده‌ شد و نخستین‌ آموزش‌های‌ دینی‌ را در حلقه‌ کشیشان‌ پرسبیتری‌ فراگرفت‌. اگرچه‌ - آن‌ گونه‌ که‌ خود وی‌ نقل‌ می‌کند - در آغاز زندگی‌اش‌ به‌ رهیافتی‌ مطلق‌گرا از مسیحیت‌ گرایش‌ داشت‌، اقامت‌ در ادینبورگ‌ و ایجاد فرصت‌ پژوهش‌ و مطالعه‌ در فلسفه‌ دین‌ و دیدار با پیروان‌ ادیان‌ دیگر در آن‌ سامان‌ و بعدها در "آکسفورد"، ذهنیت‌ وی‌ را تغییر داد. در این‌ هنگام‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ درگرفته‌ بود و هیک‌ که‌ به‌ واسطه‌ جنگ‌، درس‌ و بحث‌ را رها کرده‌ بود، به‌ جرگه‌ معترضان‌ این‌ فاجعه‌ پیوست‌. او در سال‌ 1953 میلادی‌ رسما به‌ کسوت‌ کشیشان‌ پرسبیتری‌ درآمد. سپس ‌، به‌ سمت‌ استادی‌ در امریکا منصوب‌ شد ؛ نخست‌ در دانشگاه‌ "کورنل‌" و سپس‌ در مدرسه‌ "پرینستون‌". در همین‌ مدرسه‌ بود که‌ اندیشه‌های‌ کثرت‌گرایانه‌ دینی‌ و الهیات‌ آزادمنشانه‌ وی‌ موجی‌ از مناقشه‌ها و بحثها را برانگیخت‌. «هیک‌» مدت‌ پانزده‌ سال‌ کرسی‌ فلسفه‌ دین‌ در دانشگاه‌ "بیرمنگام‌" انگلیس‌ را در دست‌ داشت‌. او در این‌ زمان‌ چه‌ به‌ لحاظ‌ دانشگاهی‌ و چه‌ از نظر ارتباطات‌ محلی‌ و اجتماعی‌ تاثیر بسزایی‌ بر پیرامون‌ خود گذاشت‌. وی‌ تاکنون‌ سخنرانی‌های‌ زیادی‌ در سطح‌ جهان‌ انجام‌ داده‌ و کتاب‌ها و مقالات‌ بی‌شماری‌ در باب‌ فلسفه‌ دین‌، کثرت‌گرایی‌ دینی‌، معنای‌ حیات‌، گفت‌وگوی‌ ادیان‌، اخلاق‌ جهانی‌، رهایی‌ و رستگاری‌ و... نگاشته‌ است‌. «جان‌ هیک«‌ به‌ نثری‌ روان‌، روشن‌ و درعین‌ حال‌ استوار می‌نویسد. او هم‌اینک‌ عضو "مؤسسه‌ پژوهش‌های‌ پیشرفته‌ در هنر و علوم‌ اجتماعی‌" در دانشگاه‌ بیرمنگام‌ است‌.


فلسفه‌ ادیان‌ و کثرت‌گرایی‌ دینی‌ :

جان‌ هیک‌، شاخص ترین‌ نظریه‌پرداز کثرت‌گرایی‌ دینی‌ و بسترساز گفت‌وگوی‌ میان‌ ادیان‌ در غرب‌ بوده‌ است‌. مشاهده‌ و بررسی‌ سیر زندگانی‌ او نشان‌ از تحول‌ ژرف‌ اعتقادی‌ و درونی‌ وی‌ همگام‌ با گسترش‌ نظریه‌ها و اندیشه‌هایش‌ می‌دهد. بدین‌ معنا که‌ او نخستین‌ گام‌ اساسی‌ را در نقد تفسیرهای‌ انحصارگرایانه‌ دینی‌ از اعتقادات‌ مسیحی‌ برداشت‌. هیک‌ که‌ در آغاز زندگی‌ - به‌ تعبیر خودش‌ - یک‌ مسیحی‌ از نوع‌ انجیلی‌ و بنیادگرا بود و به‌ تبع‌ آن‌، حقانیت‌ را تنها از آن‌ مسیحیت‌ می‌دانست‌، بعدها چنان‌ دستخوش‌ تغییر شد که‌ از آن‌ به‌ نوگروی‌ دینی‌ به‌ مسیحیت‌ نام‌ می‌برند.

ورود به‌ عرصه‌ مطالعات‌ فلسفی‌ در 1967 در بیرمنگام‌ و آشنایی‌ و برخورد وی‌ با جماعت‌های‌ هندو، سیک‌ و مسلمان‌ و تامل‌ در باورها و مراسم‌ عبادی‌ آنها، او را روزبه‌روز به‌ این‌ نکته‌ آگاه‌ کرد که‌ ادیان‌ دیگر نیز بهره‌هایی‌ از حقیقت‌ برده‌اند و این‌ اندیشه‌ که‌ آنها برخطا هستند و راهی‌ ناصواب‌ می‌پیمایند، نادرست‌ است‌. از این‌ رهگذر نخستین‌ پرسش‌ فلسفی‌ در ذهن‌ هیک‌ نقش‌ بست‌: چگونه‌ می‌توان‌ حقانیت‌ برابر همه‌ ادیان‌ را پذیرفت‌؟ هیک‌ در کتاب‌ خداوند نامهای‌ بی‌شماری‌ دارد، می‌گوید: "... حضور گاه‌ به‌ گاه‌ در مسجد، کنیسه‌، معبد و... آشکار می‌سازد که‌ اساسا آن‌ چیزی‌ در آنها رخ‌ می‌دهد که‌ در کلیسای‌ مسیحی‌. بدین‌ معنا که‌ موجودات‌ انسانی‌ روح‌ و ذهن‌شان‌ را به‌ واقعیت‌ برتر الهی‌ می‌گشایند، (همان‌ چیزی‌) که‌ به‌ عنوان‌ یک‌ امر شخصی‌ و خیر، شناخته‌ شده‌ و لازمه‌ راستکاری‌ و عشق‌ میان‌ آدمیان‌ است‌."

این‌ بیانات‌ بروشنی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او بتدریج‌ به‌ ایده‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ نزدیک‌ می‌شود، تا اینکه‌ در سال‌ 1973 با نگارش‌ کتاب‌ خداوند و جهان‌ ادیان‌ این‌ چرخش‌ کامل‌ می‌شود. این‌ کتاب‌ دیدگاه‌های‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ را پایه‌ریزی‌ کرد. به‌ نظر وی‌ باید به‌ ادیان‌ جهان‌ چونان‌ "پاسخ‌های‌ متعدد انسان‌ به‌ واقعیت‌ الهی‌ نگریست‌." اما کامل‌ترین‌ پیشرفت‌ این‌ دیدگاه‌ را می‌توان‌ در کتاب‌ تفسیری‌ از دین‌ مشاهده‌ کرد. هیک‌ در این‌ کتاب‌ ابتدا با ارائه‌ نظریه‌ای‌ جامع‌، پدیده‌ دین‌ را توضیح‌ می‌دهد. از نظر هیک‌ "دین‌، یعنی‌ فهم‌ جهان‌ همراه‌ با شیوه‌ مناسب‌ زندگی‌ مطابق‌ آن‌، که‌ مستلزم‌ اشاره‌ای‌ فراتر از جهان‌ طبیعی‌ به‌ خدا، خدایان‌، وجود مطلق‌ یا نظم‌ و یا فرایندی‌ متعالی‌ است‌". چنان‌ که‌ مشاهده‌ می‌شود در این‌ تعریف‌ ادیانی‌ مانند بودایی‌ که‌ در ظاهر به‌ وجودی‌ متعالی‌ نظر ندارد و یا هندوییسم‌ که‌ آیینی‌ غیروحدانی‌ است‌، لحاظ‌ شده‌اند.

به‌ نظر هیک‌ باید ادیان‌ را در متن‌ فرهنگ‌ و تاریخی‌ که‌ ظهور و گسترش‌ یافته‌اند، بررسی‌ کرد. از این‌ رو آن‌ حقیقت‌ برتر به‌ طور تاریخی‌ و فرهنگی‌ مشروط‌ شده‌ است‌. هیک‌ در این‌ باره‌ دو نکته‌ اساسی‌ را استخراج‌ می‌کند:

1. از حدود سال‌ 800 پیش‌ از میلاد مسیح‌ که‌ "عصر خلاقیت‌ دینی‌" نام‌ دارد، با شخصیت‌های‌ بزرگی‌ چون‌ زردشت‌، لائوتسه‌، کنفوسیوس‌، بودا، پیامبران‌ یهود و درنهایت‌ مسیح‌ (ع‌) و محمد (ص‌) روبه‌رو می‌شویم‌. این‌ سیر نشان‌ از گسترش‌ و پراکندگی‌ پروژه‌ حقیقت‌یابی‌ دارد.

2. نکته‌ دوم‌ که‌ از مورد اول‌ استنتاج‌ می‌شود، این‌ است‌ که‌ ادیان‌ دوره‌های‌ تاریخی‌ متفاوت‌، مفاهیم‌ گوناگونی‌ را در رابطه‌ با امر مطلق‌ و حقیقی‌ پدید آورده‌اند. از این‌ رو ادیان‌ در جوامع‌ و فرهنگهای‌ مختلف‌ و بر حسب‌ نیازهای‌ متنوع‌ رشد کرده‌اند.

«هیک‌ »در مقاله‌ای‌ با عنوان‌ "در باب‌ درجه‌بندی‌ ادیان‌" می‌گوید: "نمی‌توان‌ اعتقاد داشت‌ که‌ همه‌ ادیان‌ در یک‌ سطح‌ برابر از ارزش‌ و اعتبار هستند اما هیچ‌ کس‌ هم‌ قادر به‌ درجه‌بندی‌ آنها نیست‌."

اما این‌ نکته‌ که‌ ادیان‌ متفاوتی‌ با اعتقادات‌ و دکترین‌های‌ گوناگونی‌ وجود دارند، از نظر الهیاتی‌ چگونه‌ قابل‌ فهم‌ است‌؟ این‌ مسئله‌ موقعی‌ حاد می‌شود که‌ بدانیم‌ ادیان‌ بیان‌کننده‌ مسائل‌ متضاد و گاه‌ متناقضی‌ هستند. هیک‌ برای‌ حل‌ این‌ معضل‌ به‌ دو نکته‌ مهم‌ اشاره‌ می‌کند:

اول‌ آنکه‌ خداوند یا امر مطلق‌، نامتناهی‌ و فراسوی‌ فهم‌ ماست‌. به‌ نظر وی‌ اگر بتوانیم‌ خداوند را کاملا توصیف‌ کنیم‌ و وجود درونی‌ و حدود بیرونی‌ وی‌ را توضیح‌ دهیم‌، آن‌ دیگر خداوند نیست‌. خداوندی‌ که‌ بتوانیم‌ با ذهن‌مان‌ به‌ وجود وی‌ رسوخ‌ کنیم‌ و با کشتی‌ اندیشه‌هایمان‌ به‌ کرانه‌های‌ آن‌ برانیم‌، صرفا تصویری‌ جزئی‌ و محدود است‌.

دوم‌ آنکه‌، وقتی‌ به‌ نیایش‌ها و راز و نیاز سنت‌های‌ دینی‌ متفاوت‌ نظر می‌افکنیم‌، متوجه‌ نوعی‌ همپوشانی‌ وهم‌آمیزی‌ بین‌ آنها می‌شویم‌. این‌ مسئله‌ نکته‌ای‌ اساسی‌ در تفکر جان‌ هیک‌ است‌. از دیدگاه‌ هیک‌ روایات‌ متعدد از واقعیت‌ الهی‌ درست‌ هستند، به‌رغم‌ اینکه‌ همه‌ آنها در تمثیل‌ها و قیاس‌های‌ ناقا بیان‌ شده‌اندوهیچ‌ کدام‌ حقیقت‌ کامل‌ نیستند. بنابراین‌ مفاهیم‌ متفاوت‌ خداوند به‌ عنوان‌ یهوه‌، الله‌، کریشنا، یاراما آتما، تثلیث‌ مقدس‌ و نیز مفاهیم‌ گوناگون‌ ناشی‌ از ساختار پنهان‌ واقعیت‌ همچون‌ صدور ازلی‌ برهمن‌، یا فرایند کیهانی‌ گسترده‌ منجر به‌ نیروانا که‌ بیانگر تصاویر قدسی‌ هستند و هیچ‌ کدام‌ ذاتا کامل‌ و به‌ نحو جامعی‌ مطابق‌ با سرشت‌ نامتناهی‌ آن‌ واقعیت‌ غایی‌ نیستند. البته‌ «هیک‌» تاکید می‌کند که‌ هر مفهومی‌ از خداوند یا وجود متعالی‌ معتبر نیست‌ بلکه‌ تنها آن‌ مفهومی‌ که‌ از تجربه‌ وحیانی‌ و از طریق‌ یک‌ سنت‌ بزرگ‌ عبادی‌ آزموده‌ شود و ایمان‌ انسان‌ را در طول‌ سده‌های‌ متوالی‌ تداوم‌ و استمرار بخشد، به‌ طور محتمل‌ مواجهه‌ اصیل‌ با واقعیت‌ الوهی‌ را بازمی‌نمایاند. از این‌ رو نگاه‌ هیک‌ به‌ چگونگی‌ ظهور و گسترش‌ امر الوهی‌ یا قدسی‌ تنها منحصر به‌ ادیان‌ توحیدی‌ نیست‌. او مانند اکهارت‌ میان‌ خداوند و امر الوهی‌ قائل‌ به‌ تفکیک‌ می‌گردد. بر این‌ اساس‌ در کتاب‌ خداوند نامهای‌ بی‌شماری‌ دارد معتقد است‌ که‌ امر الوهی‌ یا الوهیت‌ تنها یکی‌ است‌ اما در زمینه‌های‌ فرهنگی‌ متعدد، نمودهای‌ گوناگونی‌ داشته‌ است‌. در همین‌ رابطه‌ هیک‌ در باب‌ ادیان‌ غیرتوحیدی‌ می‌نویسد: "به‌ بیان‌ خیلی‌ محتاطانه‌، تصور می‌کنم‌ که‌ معنای‌ الوهیت‌ به‌ عنوان‌ امری‌ غیرشخصی‌ می‌تواند بازتاب‌ جنبه‌ای‌ از همان‌ واقعیت‌ نامتناهی‌ باشد که‌ به‌عنوان‌ امر شخصی‌ در تجربه‌های‌ دینی‌ توحیدی‌ با آن‌ مواجهیم‌."

«هیک‌ »حتی‌ در توجیه‌ اعتقادات‌ هندوها نسبت‌ به‌ "نیگونا برهمن‌" و "ساگونا برهمن‌" تلاش‌ می‌ورزد تا از چشم‌اندازی‌ کثرت‌گرایانه‌ به‌ آنها بنگرد و حتی‌ به‌ نحوی‌ عمومیت‌ بخشد و آنها را به‌ عنوان‌ دو نحوه‌ متفاوت‌ رویارویی‌ آدمی‌ با امر الوهی‌ بشناساند. بدین‌ معنا که‌ اولی‌ را نمایانگر خدای‌ شخصی‌ و دومی‌ را نمایانگر خدای‌ غیرشخصی‌ می‌داند. هیک‌ بر این‌ هر دو جنبه‌ تاکید می‌کند.

به‌ طور خلاصه‌، هیک‌ فلسفه‌ دین‌ خود را برمبنای‌ اصل‌ حقیقت‌محوری‌ که‌ همان‌ امر قدسی‌ یا الوهی‌ باشد، استوار می‌سازد. به‌ نظر وی‌ فلسفه‌ وجودی‌ همه‌ ادیان‌ فرارفتن‌ از خودمحوری‌ به‌ سوی‌ حقیقت‌محوری‌ است‌. از این‌ رو هر دینی‌ که‌ معتقدان‌ خود را بدین‌ حقیقت‌ رهنمون‌ سازد، از حقانیت‌ برخوردار است‌. به‌ قول‌ هیک‌ همه‌ ادیان‌ در طول‌ تاریخ‌ ثابت‌ کرده‌اند که‌ قلمروهایی‌ هستند که‌ در آنها انسانها قادرند در مسیر تبدیل‌ خودمحوری‌ به‌ خدامحوری‌ پیشرفت‌ کنند. پس‌ نه‌تنها باید حقانیت‌ ادیان‌ دیگر را پذیرفت‌ و راه‌ نجات‌ را منحصر به‌ خود ندانست‌، بلکه‌ باید اذعان‌ کرد که‌ چه‌ بسا دیگران‌ از ما به‌ حقیقت‌ نزدیکترند. اما اگر ادیان‌ بیانگر آن‌ حقیقت‌ غایی‌ هستند، چگونه‌ می‌توان‌ ادعاهای‌ حقانیت‌ متناقض‌ در آنها را فهمید؟ اگر هر یک‌ از ادیان‌ حقیقت‌ واحدی‌ را بیان‌ می‌کنند، پس‌ چرا در ظاهر با هم‌ متفاوت‌، متضاد و بعضا متناقضند؟ به‌ بیان‌ دیگر فرضیه‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ باید توضیح‌ دهد که‌ چگونه سنت‌های‌ دینی‌ گوناگون‌ می‌توانند ادعاهای‌ حقانیت‌ متضادی‌ داشته‌ باشند، اما در همان‌ حال‌ تجلی‌ اصیل‌ آن‌ واقعیت‌ متعالی‌ هم‌ باشند؟ این‌ مسئله‌ ما را به‌ نقطه‌ چالش‌برانگیز دیدگاه‌های‌ هیک‌ سوق‌ می‌دهد. بهتر است‌ ابتدا به‌ فهم‌ مبانی‌ فلسفی‌ کثرت‌گرایی‌ از دیدگاه‌ هیک‌ نظری‌ بیندازیم‌.

مبانی‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ ــــــــــــــ

:فرضیه‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ جان‌ هیک‌ که‌ برخاسته‌ از دیدگاه‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ اوست‌، بر چهار اصل‌ استوار است‌: 1. همه‌ انسانها ذاتا دینی‌ هستند، 2. تنوع‌ اساسی‌ باورهای‌ دینی‌، 3. وهمی‌ و خیالی‌ نبودن‌ اعتقادات‌ دینی‌ و 4. همه‌ سنت‌های‌ دینی‌ داعیه‌ تغییر مثبت‌ در زندگانی‌ پیروانشان‌ را دارند.

دو اصل‌ نخست‌ برای‌ همه‌ آشکار و واضح‌ است‌. بحث‌ هیک‌ از سومین‌ اصل‌ آغاز می‌شود ؛ یعنی‌ اینکه‌ باورهای‌ دینی‌، از جنس‌ توهمات‌ نیستند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ دیدگاه‌ هیک‌ نقطه‌ مقابل‌ دو رهیافت‌ دیگر، یعنی‌ طبیعت‌گرایی‌ و مطلق‌گرایی‌ است‌. از دیدگاه‌ طبیعت‌گرایان‌ همه‌ گزاره‌های‌ دینی‌ در باب‌ واقعیت‌ غایی‌ نادرست‌ و برخطا هستند. تنها چیزی‌ که‌ هست‌، طبیعت‌ است‌. گرچه‌ هیک‌ می‌پذیرد که‌ جهان‌ می‌تواند مطابق‌ با الگوی‌ طبیعت‌گرایانه‌ تفسیر شود اما به‌ این‌ موضوع‌ که‌ اعتقادات‌ دینی‌ اموری‌ وهمی‌ هستند، باور ندارد. از سوی‌ دیگر، هیک‌ به‌ دیدگاه‌ غیر واقع‌گرایی‌ دینی‌ نیز انتقاد می‌کند. از نظر وی‌، گرچه‌ غیر واقع‌گرایان‌ به‌ مفید بودن‌ اعتقادات‌ دینی‌ نظر دارند، آن‌ اعتقادات‌ را مستقل‌ از ذهن‌ آدمی‌ نمی‌دانند. طبق‌ دیدگاه‌ این‌ گروه‌ مثلا اگر مسلمانان‌ روزی‌ پنج‌ بار به‌ درگاه‌ خداوند نماز می‌گزارند، چیزی‌ مستقل‌ از دریافت‌شان‌ را نمی‌پرستند. به‌ بیان‌ دیگر غیر واقع‌گرایان‌ برای‌ اعتقادات‌ دینی‌ جدا از ذهن‌ فرد، استقلال‌ و ارزش‌ قائل‌ نیستند. خلاصه‌ آنچه‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ هیک‌ را از این‌ گروه‌ متمایز می‌کند، این‌ است‌ که‌ وی‌ برای‌ ابژه‌های‌ اعتقادات‌ دینی‌ خودپایندگی‌ ذاتی‌ مستقل‌ از ذهن‌ انسان‌ قائل‌ است‌. موضع‌ دیگر «جان‌ هیک‌ »در ارتباط‌ با مطلق‌گرایان‌ است‌. مطلق‌گرایان‌ می‌گویند که‌ تنها یک‌ سامانه‌ دینی‌ حقیقی‌ وجود دارد و دیگر ادیان‌ غیرحقیقی‌ هستند. به‌ نظر هیک‌ مطلق‌گرایی‌ تنها هنگامی‌ پذیرفتنی‌ به‌ نظر می‌آید که‌ فرد با تکیه‌ بر سنت‌های‌ دینی‌ خودش‌ سخن‌ می‌گوید، اما اگر نظر مطلق‌گرایان‌ را دربست‌ بپذیریم‌، باید انتظار ارائه‌ دلایل‌ تجربی‌ را هم‌ داشته‌ باشیم‌. در صورتی‌ که‌ مسئله‌ از این‌ قرار نیست‌. مثلا برخی‌ مطلق‌گرایان‌ مسیحی‌ معتقدند که‌ تنها دینی‌ از حقانیت‌ بیشتری‌ برخوردار است‌ که‌ کارآمدی‌ بیشتری‌ در ظهور قدیسان‌ داشته‌ باشد. اما هیک‌ این‌ مسئله‌ را رد می‌کند و معتقد است‌ که‌ هدف‌ اصلی‌ هر سنت‌ دینی‌ ایجاد یک‌ دگردیسی‌ اخلاقی‌ در فرد است‌.

بنابراین‌ - همان‌ گونه‌ که‌ اشاره‌ شد - کثرت‌گرایی‌ دینی‌ هیک‌ ریشه‌ در واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ وی‌ دارد. هیک‌ در برابر طبیعت‌گرایان‌، غیرواقع‌گرایان‌ و مطلق‌گرایان‌، ادیان‌ را شیوه‌های‌ مختلف‌ تجربه‌، دریافت‌ و زیست‌ در ارتباط‌ پویا با واقعیت‌ الوهی‌ که‌ فراتر از ذهن‌ آدمی‌ است‌، می‌داند. بر این‌ بنیاد، هسته‌ اصلی‌ فرضیه‌ کثرت‌گرایانه‌ دینی‌ هیک‌ بیان‌ این‌ نکته‌ است‌ که‌ واقعیت‌ غایی‌ یا - به‌ تعبیر وی‌ -"امر واقع‌" بنیان‌ همه‌ تجربه‌های‌ دینی‌ است‌.

پرسش‌ دیگری‌ که‌ در اینجا مطرح‌ می‌شود این‌ است‌ : ادیان‌ چگونه‌ می‌توانند امر واقع‌ را تجربه‌ کنند، در صورتی‌ که‌ برداشت‌هایی‌ متفاوت‌ و بعضا متناقض‌ از آن‌ دارند؟ هیک‌ با وام‌گیری‌ از اندیشه‌های‌ ایمانوئل‌ کانت‌ می‌کوشد به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ دهد. وی‌ با تمایزگذاشتن‌ میان‌ واقعیت‌ غایی‌ همچون‌ "امری‌ درخود" و واقعیت‌ غایی‌ آن‌ گونه‌ که‌ در فهم‌ ما ظاهر می‌شود، به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ می‌کند که‌ همه‌ ادیان‌ فهم‌ خاص‌ خود را متناسب‌ با زمینه‌های‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌شان‌ از آن‌ "امر واقع‌ در خود" ارائه‌ داده‌اند، اما "امر واقع‌" به‌ دلیل‌ "در خود بودن‌" حقیقتش‌ را بر هیچ‌ دینی‌ نگشوده‌ است‌.

از این‌ رو هیچ‌ یک‌ از سنت‌های‌ دینی‌ به‌ "امر واقع‌ درخود" مستقیما دسترسی‌ ندارند. تنها هر یک‌ بر اساس‌ ظرفهای‌ تاریخی‌ و محدود خود دریافتی‌ از آن‌ را نمایانده‌اند. به‌ نظر هیک‌ دریافتهای‌ ادیان‌ از "امر واقع‌" چونان‌ یک‌ عدسی‌ عمل‌ می‌کند. به‌ این‌ شکل‌ که‌ این‌ عدسی‌ مفهومی‌، واسطه‌ انتقال‌ آن‌ می‌شود. بنابراین‌ هر نامی‌ را که‌ بر این‌ "امر واقع‌ در خود" گذاشته‌ایم‌، ضرورتا انضمامی‌، تاریخی‌ و مآلا محدود است‌. از این‌ رو یهوه‌، الله‌، کریشنا، پدر آسمانی‌، زئوس‌ و... محصول‌ حضور این‌جهانی‌ حقیقت‌ الوهی‌ یا "امر واقع‌ در خود" هستند. با توسل‌ به‌ این‌ بیان‌ می‌توان‌ گفت‌ تثلیث‌ مسیحی‌ همان‌ قدر تجلی‌ اصیل‌ "امر واقع‌" به‌شمار می‌رود که‌ شیوا در تفکر هندو. از این‌ رهگذر، هیچ‌ یک‌ از آنها توهم‌ نیستند. نکته‌ دیگری‌ که‌ باید در اینجا به‌ آن‌ اشاره‌ کرد، نحوه‌ بیان‌ "امر واقع‌ در خود" است‌. به‌ نظر هیک‌ آن‌ عدسی‌ای‌ که‌ ادیان‌ از طریق‌ آن‌ به‌ کشف‌ "امر واقع‌" می‌رسند، اسطوره‌ است‌. تنها اسطوره‌ می‌تواند محمل‌ این‌ واقعیت‌ قرار گیرد. از نظر هیک‌ ادیان‌ از طریق‌ اسطوره‌زایی‌ در خود، بیان‌ "امر واقع‌" را ممکن‌ می‌سازند. هیک‌ در تعریف‌ اسطوره‌ می‌گوید: از نظر من‌ اسطوره‌ داستان‌ یا روایتی‌ نیست‌ که‌ لفظا حقیقی‌ باشد، بلکه‌ اسطوره‌ وضعیت‌ مناسبی‌ نسبت‌ به‌ موضوعش‌ برمی‌انگیزد. از این‌رو اسطوره‌ چیزی‌ است‌ که‌ بدرستی‌ ما را به‌ آنچه‌ نمی‌توانیم‌ از آن‌ به‌ بیان‌ غیراسطوره‌ای‌ سخن‌ بگوییم‌، رهنمون‌ می‌سازد. به‌ طور خلاصه‌ دیدگاه‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ را می‌توان‌ بدین‌ گونه‌ طبقه‌بندی‌ کرد:1. واقعیتی‌ الهی‌ یا "امر واقع‌ در خود" وجود دارد که‌ منبع‌ غایی‌ همه‌ تجربه‌های‌ دینی‌ بشر است‌. 2. هیچ‌ سنت‌ دینی‌، دریافت‌ مستقیمی‌ از "امر واقع‌ در خود" ندارد. 3. هر سنت‌ دینی‌ شیوه‌ اصیلی‌ ارائه‌ می‌دهد که‌ در آن‌ "امر واقع‌ در خود" دریافت‌ و تجربه‌ می‌شود. 4. "امر واقع‌ در خود" از هر توصیفی‌ چه‌ مثبت‌ و چه‌ منفی‌ فراتر می‌رود و 5. دریافتهای‌ هر دینی‌ از "امر واقع‌ در خود" لزوما تاریخی‌ - فرهنگی‌ بوده‌ و به‌ تبع‌ آن‌ محدود و ناقص است‌.



تواضع و فروتنی از دیدگاه اسلام:ــ منابع :اخلاق در قرآن جلد دوم ، مکارم

شیرازی، ناصری":




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فروتنی* در دو بخش